یونجون درحالی که تلاش میکرد با گرفتن میز سرجاش بمونه و نیوفته برای بار شیشم لیوانشو بلند کرد و داد زد: به سلامتی پیروزیمون!!
اکیپ کوچیک 5 نفریشون با خنده لیواناشونو بهم کوبیدن و سر کشیدنش..
یونجون کنار سوبین افتاد و بی دلیل بلند خندید..
سوبین با خنده به کیوت بازیای پارتنرش نگاه میکرد و اروم دستشو دور کمرش حلقه کرد تا از صندلی نیوفته پایین..
کافه پینک امروز استثناً زودتر تعطیل شده بود تا 5 پسر بتونن راحت جشن بگیرن و ابجو و مرغ بخورن..
فردای برگشت تهیون و یونجون از سئول بومگیو و سوبین به فکر جشنی برای برنده شدن پسرا گرفتن و با کمک کای تونستن سوپرایزی برای دو بوکسور فراهم کنن..
حالا ساعت حدود 12 شب بود و اون 5 پسر دور از هیاهوی بیرون توی اتاق کاراگوعه مشغول خوشگذرونی کنار هم بودن..
یونجون به سوبین لم داده بود و براش خاطره های چرت و پرت و بی معنی از اولین باری که رفت قطب شما و با پنگوئناش ولیبال ساحلی بازی کرد تعریف میکرد و سوبین با لبخند فقط تایید میکرد
کای و بومیگو ایستاده بودن و با گرفتن قوطی های ابجو جای میکروفون اهنگ میخوندن..
و تهیون...
اون ارنجاشو به میز تکیه داده بود و تمام حواسش پیش پسر مو فندقی بود که بدون توجه به تن صداش بلند اوازی که بلد نبودو میخوند...دوست داشت مست کنه و از امشب لذت ببره اما باید حواسشو به پسره رو به روش میداد تا خرابکاری ای نکنه و تو دردسر نیوفته
مو فندقی اولویت داشت...
همیشه..=خوردیش..
با تعجب سمت سوبینی که نگاش میکرد برگشت..یونجون حالا سرش تو گردن پسر بزرگتر بود و بخواب رفته بود..
سوبین دوباره تکرار کرد: با نگات..
تهیون که تازه متوجه منظور سوبین شده بود با خجالت سرشو پاییت انداخت: ام...متاسفم..صدای خنده سوبین بین اون فضای پرسرو صدا گم شد: کارتون عالی بود...نتونستم شخصا بهت تبریک بگم..
تهیون سرشو بلند کرد با لبخند به پسر بزرگتر نگاه کرد: ممنونم...منم نتونستم تبریک بگم...بابت رابطتون..
سوبین سر تکون داد: ممنونم...توعم فکر میکنی یکم زیادی تعطیل بازی دراوردم درسته؟
تهیون هول شد: ام..خب...نه خیلی
سوبین خندید: نگران نباش همه اینو بهم گفتن...حداقل بومی روزی 3 بار میگتش..تهیون خندید و ساکت شد: بلخره بهش گفتید..
=درسته...بحرحال سنی ازم گذشته..تهیون با تامل نگاش کرد و بعد نفس عمیقی کشید: خب...دقیقا از کجاش فهمیدین بهش حس دارین؟
YOU ARE READING
Strawberry cupcakes
Fanfiction+یا اصن تو چیو بیشتر از کاپ کیک توت فرنگی دوس داری؟! _تورو؟! بومگیو در صدم ثانیه سرخ شد و چنگالو سمت تهیون پرت کرد: با من لاس نزن عوضی بی توجه به صدای خنده ی تهیون سمت اشپزخونه رفت.. به اپن تکیه داد و با حرص گفت:مرتیکه کله پشمکی منو گیر اورده.. م...