♡part 16♡

160 23 5
                                    

یونجون درحالی که تلاش میکرد با گرفتن میز سرجاش بمونه و نیوفته برای بار شیشم لیوانشو بلند کرد و داد زد: به سلامتی پیروزیمون!!

اکیپ کوچیک 5 نفریشون با خنده لیواناشونو بهم کوبیدن و سر کشیدنش..

یونجون کنار سوبین افتاد و بی دلیل بلند خندید..

سوبین با خنده به کیوت بازیای پارتنرش نگاه میکرد و اروم دستشو دور کمرش حلقه کرد تا از صندلی نیوفته پایین..

کافه پینک امروز استثناً زودتر تعطیل شده بود تا 5 پسر بتونن راحت جشن بگیرن و ابجو و مرغ بخورن..

فردای برگشت تهیون و یونجون از سئول بومگیو و سوبین به فکر جشنی برای برنده شدن پسرا گرفتن و با کمک کای تونستن سوپرایزی برای دو بوکسور فراهم کنن..

حالا ساعت حدود 12 شب بود و اون 5 پسر دور از هیاهوی بیرون توی اتاق کاراگوعه مشغول خوشگذرونی کنار هم بودن..

یونجون به سوبین لم داده بود و براش خاطره های چرت و پرت و بی معنی از اولین باری که رفت قطب شما و با پنگوئناش ولیبال ساحلی بازی کرد تعریف میکرد و سوبین با لبخند فقط تایید میکرد

کای و بومیگو ایستاده بودن و با گرفتن قوطی های ابجو جای میکروفون اهنگ میخوندن..

و تهیون...
اون ارنجاشو به میز تکیه داده بود و تمام حواسش پیش پسر مو فندقی بود که بدون توجه به تن صداش بلند اوازی که بلد نبودو میخوند...

دوست داشت مست کنه و از امشب لذت ببره اما باید حواسشو به پسره رو به روش میداد تا خرابکاری ای نکنه و تو دردسر نیوفته

مو فندقی اولویت داشت...
همیشه..

=خوردیش..
با تعجب سمت سوبینی که نگاش میکرد برگشت..

یونجون حالا سرش تو گردن پسر بزرگتر بود و بخواب رفته بود..

سوبین دوباره تکرار کرد: با نگات..
تهیون که تازه متوجه منظور سوبین شده بود با خجالت سرشو پاییت انداخت: ام...متاسفم..

صدای خنده سوبین بین اون فضای پرسرو صدا گم شد: کارتون عالی بود...نتونستم شخصا بهت تبریک بگم..

تهیون سرشو بلند کرد با لبخند به پسر بزرگتر نگاه کرد: ممنونم...منم نتونستم تبریک بگم...بابت رابطتون..

سوبین سر تکون داد: ممنونم...توعم فکر میکنی یکم زیادی تعطیل بازی دراوردم درسته؟

تهیون هول شد: ام..خب...نه خیلی
سوبین خندید: نگران نباش همه اینو بهم گفتن...حداقل بومی روزی 3 بار میگتش..

تهیون خندید و ساکت شد: بلخره بهش گفتید..
=درسته...بحرحال سنی ازم گذشته..

تهیون با تامل نگاش کرد و بعد نفس عمیقی کشید: خب...دقیقا از کجاش فهمیدین بهش حس دارین؟

Strawberry cupcakesWhere stories live. Discover now