♤18

1.3K 122 11
                                    

"طرز نگاه کردنت متفاوت شده بود،طرز نگاه کردن من چی؟"






جونگکوک و تهیونگ برگشته بودن خونه و به محض تعریف کردن ماجرا مامان جونگکوک به داداشش زنگ زده بود و حالا همه اینجا بودن


#خداروشکر که سالمی عزیز دلم

&خطر از بیخ گوشمون گذشت

جونگکوک چشماشو تو حدقه چرخوند
دیگه نمیتونست اون زنو دوست داشته باشه

÷پسرم قیافشو ندیدی؟

+نه فقط چشماشو دیدم،و صداشم اگه بشنوم میشناسم

_اون فامیل جونگکوکو میدونست

^یکی باهامون در افتاده

×دایی پاشو آماده شو ببرمت اداره پلیس،تهیونگ تو هم بیا

#میخواین شکایت کنین؟

÷یه شکایت تنظیم میکنیم،بعدشم برای چهره نگاری میریم

جونگکوک و تهیونگ بلند شدن

#تهیونگ

_جانم عمه؟

#جون جونگکوکمو مدیون تو ام،ممنونم

مامان جونگکوک گفت و تهیونگو بغل کرد

_تشکر لازم نیست،هر کی جای من بود همین کارو میکرد

لبخند معذبی زد و از کنار عمه و مامانش رد شد

^منم بیام باهاتون؟

+آره


تهیونگ و جونگکوک و یونگی همراه باباهاشون به سمت ایستگاه پلیس راه افتادن






.
.
.
.







یونگی و جونگکوک و تهیونگ از اداره پلیس بیرون اومده بودن و توی محوطه نشسته بودن

باباهاشون هنوز تو اداره بودن

تقریبا هوا تاریک شده بود و صدای شکم جونگکوک بلند شده بود

+شکمم رسما داره از گشنگی فحش میده

^من برم یه چیزی بخرم بخوریم

با دور شدن یونگی تهیونگ و جونگکوک به سمت هم برگشتن و هر دو همزمان خواستن حرف بزنن

+میگم

_جونگکوک

هر دو از این وضعیت خندشون گرفت

_بگو

+ازت ممنونم،اصلا انتظار نداشتم بمونی و نجاتم بدی

_با این طرز تشکرت بیشتر ناراحت شدم

+نه نه نمیخواستم ناراحت شی،در کل...ممنونم

_خواهش میکنم،برام جبرانش کن یه روز

+چجوری جبرانش کنم؟

_تو موقعیت بهت میگم،"هر چیزی"که بگم باید قبول کنی،چون به هر حال جونتو نجات دادم

I'm gonna be a bad boyWhere stories live. Discover now