♤1

4K 206 11
                                    

"دوباره دیدمش
همون پسر لوس مو قهوه ای
با پوست سفیدش
و چشمایی که از پشت شیشه عینک بهم زل زده بودن
گفته بودم از اینکه بهم زل بزنن متنفرم؟"

نگاه سردشو گرفت و چشماشو تو حدقه چرخوند
دوباره به اجبار مامان باباش خونه ی عمش بودن
و پسر عمه ش جونگکوک...واقعا موجود عجیبی بود
به ندرت حرف میزد و خیلی محتاط و آروم بود

دقیقا همون تایپ آدمی که تهیونگ ازشون متنفره

و حالا اون پسر از پشت شیشه عینکش به تهیونگ زل زده بود و نگاهشو نمیگرفت

#جونگکوک پسرم

جونگکوک با صدای مامانش نگاهشو از تهیونگ گرفت

تمام مدت بهش زل زده بود تا از این طریق معذبش کنه! که خب موفق بود

+بله مامان؟

#چرا تهیونگو نمیبری به اتاقت تا ما یکم صحبت کاری داشته باشیم عزیزم؟

با حرف مامانش یخ زد
قرار بود اون تهیونگو معذب کنه
قرار نبود با اون موجود ترسناک تنها بمونه!

×پاشو دایی جان،تهیونگ،پاشین

_ بابا مگه من بچه م که منو میفرستین تو اتاق؟

تهیونگ با صدای ریلکسی گفت ولی هنوزم حرص صداش معلوم بود

×تهیونگ لج نکن،حرفمو تکرار نکنم!

تهیونگ با وجود همه ی لجبازیاش از باباش خیلی حساب میبرد
اون مرد...ترسناک بود!

تهیونگ برای بار هزارم تو اون شب نحس چشماشو تو حدقه چرخوند و دنبال جونگکوک به سمت طبقه ی بالا راه افتاد

و اون چهار نفر بعد از اینکه از نبود بچه هاشون مطمئن شدن صحبتاشونو شروع کردن

×سهام شرکتمون روز به روز بیشتر افت میکنه،دو تا از فروشگاهامونو از دست دادیم!

÷شرکت رغیب حمایت برزیلو داره،و برزیل کجاست؟صادر کننده ی مرغوب ترین قهوه های دنیا!

&من دیشب یه ایمیل از ترکیه گرفتم،حاضرن سرمایه گذاری کنن

#به نظرم باهاشون همکاری کنیم،چون به هر حال بودجه شراکت با شرکت برزیلو نداریم

÷و توان رغابت با شرکت رغیب رو!

×یه قرار ملاقات ترتیب میدم،هممون باید حضور داشته باشیم

#باید بریم ترکیه؟

÷یه سفر هفت روزه

&میشه تو این مدت تهیونگ پیش یونگی و جونگکوک بمونه؟

#معلومه که میشه عزیزم

&ممنونم،امیدوارم گند نزنه،یه بار خونه رو بهش سپردیم و کلا بازیافت تحویل گرفتیم

×مطمئنن با خونه ی عمه ش این کارو نمیکنه

÷هر کاریم کرد فدا سرت مرد

.
.
.
.







جونگکوک رفت تو اتاقش و درو برای تهیونگ باز گذاشت

تهیونگ پشت سرش وارد اتاق شد
اولین بار نبود که اتاق چوبی با دکور کرم قهوه ای جونگکوکو میدید

رو صندلی گوشه اتاق نشست و گوشیشو از تو جیبش درآورد

جونگکوک یکم بهش نگاه کرد و تصمیم گرفت بره تو تراس نفس بکشه

تهیونگ وسط چت کردن با یکی از دخترای مدرسه بود که یاد یه چیزی افتاد

از جاش بلند شد و به آروم ترین حالت ممکن وارد تراس کوچیک اتاق جونگکوک شد

جونگکوک کاملا غرق افکارش شده بود و متوجه ورود تهیونگ نشد

تهیونگ خودشو به پشت جونگکوک رسوندو با یه حرکت شونه هاشو به سمت خودش برگردوند

جونگکوک شوکه و ترسیده هینی کشید و داد زد:

+تو کی اومدی اینجا!

تهیونگ برای اولین بار یه روی پرو از جونگکوک میدید

_گوش کن بچه!

با جدیت زمزمه کرد و جونگکوک آب دهنشو قورت داد

_دیگه سعی نکن تو جمع به من زل بزنی فهمیدی؟فک نکن نمیفهمم سعی داری چیکار کنی!

جونگکوک آروم سرشو به معنای فهمیدن تکون داد و دوباره از پشت شیشه های عینکش به چشمای کشیده ی تهیونگ زل زد

تهیونگ چند ثانیه به چشمای جونگکوک خیره شد

جونگکوک جرئتشو جمع کرد و حرفی که همیشه تو ذهنش بود رو به زبون آورد:

+ینی باید اینجوری باشه؟

تهیونگ با جمله ی گنگ جونگکوک اخماشو تو هم فرو برد

+رابطه ی یه پسر دایی پسر عمه؟

_منظورت چیه بچه؟

+منظورم اینه که...ما این همه سال با هم رفت و آمد داریم،هر روز تو مدرسه همو میبینیم،مجبوریم انقد از هم متنفر باشیم؟

تهیونگ چند ثانیه به هر جایی به جز چشمای جونگکوک نگاه کرد
دستاشو از شونه هاش جدا کرد
و بالاخره دوباره نگاهشو به چشمای جونگکوک دوخت و پوزخند مزخرفی گوشه لبش نشوند

_انتظار دیگه ای داشتی؟پسر عمه؟

جونگکوک بغضشو قورت داد و سرشو به معنای فهمیدن تکون داد

و تهیونگ قسم میخورد قرمزی و پرش بالای لب جونگکوکو دیده بود!









_تهیونگ
+جونگکوک
^یونگی
٪جیمین
÷پدر جونگکوک
#مادر جونگکوک
×پدر تهیونگ
&مادر تهیونگ









تو با قهوه‌ام
در لذت و تلخی و عادت
همانند شدی...

محمود_درویش




ووت و کامنت یادتون نره
دوستون دارم💜💚💜💚

I'm gonna be a bad boyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora