♤39

1.3K 117 6
                                    

"این پارت فول اسماته،اگه دوست ندارین نخونین"








Vkook🔞

ساعت۸:۵۶ دقیقه شب بود که زنگ خونش زده شد

کل بدنش از استرس به لرزش افتاده بود و قلبش روی هزار میزد

برای آخرین بار خودشو تو آینه قدی دم در چک کرد و در پایینو باز کرد

موهای خیسش به هم ریخته رو پیشونیش پخش بودن و یه تیشرت اور سایز مشکی با یه باکسر همرنگش پوشیده بود و رونای وزریده و سفیدشو سخاوتمندانه در معرض دید گذاشته بود

با تند تند زده شدن در بازش کرد و با تهیونگی مواجه شد که بهتر از خودش نبود

چهره مضطرب و پیشونی عرق کرده و لبخند مصنوعیش با حالت همیشه خونسردش در تضاد بود

+سلام

جونگکوک از جلوی در کنار رفت تا تهیونگ بیاد تو

_سلام


لرزش صدای تهیونگ جونگکوکو مطمئن کرد مرد روبروش از خودشم بیشتر استرس داره

+صدات میلرزه

_دارم از استرس میمیرم

+استرس چرا؟مگه بار اولته؟


جونگکوک با شیطنت تیکه انداخت که کمکی به حال بد تهیونگ نکرد


_بار اولیه که قراره با عشقم سکس داشته باشم


جواب هوشمندانه تهیونگ قند تو دل جونگکوک آب کرد


_تو چی؟

+منم همینطور


جونگکوک مبهم جواب داد
قرار نبود بهش بگه به خاطرش با کسی نخوابیده هیچوقت


تهیونگ بطری شامپاینی که با خودش آورده بود رو به جونگکوک داد


_اینو آماده کن بعدش بیا



تهیونگ با دسته گل رز قرمزش توی اتاق رفت و همه ی گل ها رو روی تخت پر پر کرد

کل فضای اتاق رو بوی گل رز گرفت

جونگکوک با دو جام شامپاین وارد اتاق شد


+واو....اینجارو

تهیونگ جام خودشو از دست جونگکوک گرفت و یک جرعه نوشید

_دلم میخواست اولین بارمون رمانتیک باشه


+خیلی قشنگه تهیونگ




تهیونگ دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه
رونای سفید جونگکوک درست جلوی چشمش بودن



_نور اتاق کم نمیشه؟


+چرا



جونگکوک سمت کلید برق رفت و نور مخفی طلایی رنگ اتاقشو جایگزین نور زیاد قبلی کرد

I'm gonna be a bad boyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora