♤21

1.3K 133 12
                                    

"هیچی نمیدونستم جز اینکه دلم میخواد دوباره ببوسمت"









دوباره هر شیش نفرشون دور میز سلف نشسته بودن
انگار از اون روز این براشون عادت شده بود که دور یه میز بشینن

٪ولی کامپیوتر واقعا به نامجون میاد

=باستان شناسی بیشتر بهش میاد

@از من بکشید بیرون

*به من چی میاد؟

=مدلینگ

٪اوففف آره

*خوشم اومد،شما رو به قائم مقامی نازل میکنم

+مطمئنم اون کلمه نازل نبود

*نائب؟

+نه!

@نائل

+آفرین خودشه

_دو تا دوست احمق کم بود،سه تای دیگه م اضافه شد،واقعا این چه بحثیه؟

+قبل اینکه ما بیایم راجع به پرونده های جنایی بابای هوسوک هیونگ حرف میزدین تهیونگ؟

_تو واقعا پرو شدی

=اتفاقا دیشب یکیو خوندم جالب بود،میخواین بهتون بگم؟

+من عاشق این چیزام هیونگ بگو

@مگه نباید سرّی باشن اینا

*عههه بزا بگه دیگه

=یه گروه مافیای دارو هستن،تو سئول و بوسان و چند تا شهر مرزی پراکنده ن،دارو ها رو قاچاقی وارد کشور میکنن و به قیمت ارزون ‌به مردم میفروشن

+واووو عین رابین هود!

=ولی این فقط ظاهر قضیه س

همشون مجذوب به هوسوک زل زده بودن و از هیچکودومشون هیچ صدایی در نمیومد

= اخیرا فهمیدن کار اینا فقط محدود به دارو نمیشه و دارو در واقع رد گم کنی بوده

یکم سکوت کرد تا کنجکاوی بقیه رو برانگیخته کنه

و وقتی نگاه منتظرشونو دید ادامه داد:

=اینا همراه دارو هر بار مقدار خیلی زیادی مواد مخدر وارد کشور میکنن،و اینو پلیس بعد ۴ سال فاکی تازه فهمیده!

*اگه میدونن کیان چرا دستگیرشون نمیکنن؟

=در واقع نمیدونن،کارشون خیلی درسته و هیچ ردی از خودشون به جا نمیزارن،هیچکی نمیشناسشون،ممکنه حتی تو همین جمع خودمون عضو این باند باشن!

+ووویی موهای تنم سیخ شد

جونگکوک با بغل کردن بازوهاش گفت

=اوه البته یه چیزی هست!

=همشون رو ساعدشون یه تتوی♤دارن...!

I'm gonna be a bad boyWhere stories live. Discover now