♤37

1.3K 124 13
                                    

"دیوانه وار عاشقت شدم"










جونگکوک میخواست به روی خودش نیاره که دید تهیونگ داره میره سمت کتش
زیر چشمی نگاهش کرد و وقتی تهیونگ کتشو وسایلشو برداشت که بره جونگکوک دیگه نتونست صبر کنه و مقابلش قرار گرفت
تهیونگ بدون حرف مسیرشو عوض کرد و جونگکوک دوباره جلوشو گرفت

_بزار برم جونگکوک

+نمیزارم!

_داری انتقام چیو از من میگیری پسر عمه؟

+منو اونجوری صدا نکن

جونگکوک اینبار با عصبانیت بی سابقه ای فریاد زد که باعث شد تهیونگ شوکه یک قدم عقب بره

+انتقام اینکه منه احمقو دوباره عاشق خودت کردی!

عصبانی بود و کل بدنش به لرزش افتاده بود

تهیونگ بدنش خالی شد و قلبش از تپیدن ایستاد
کیف و وسایلش از دستش رها شدن و رو زمین افتادن



+عاشقت شدم،خب؟الان خوشحالی؟آره آره منه نفهم دوباره عاشقت شدم،حالا میتونی بری یه جا خودتو گم و گور کنی...میتونی بری ایتالیا یا هر جهنم دیگه ای...مگه همینو نمیخواستی؟

جونگکوک با فریاد و گریه حرفاشو ردیف میکرد و تهیونگ نفس کشیدن یادش رفته بود

جونگکوک سرشو پایین انداخت و دستاشو رو صورتش کشید
قرار بود دوباره تهیونگو از دست بده نه؟

_من...

با صدای ضعیف تهیونگ سرشو بالا آورد و سوالی نگاش کرد

چشمای تهیونگ پر شده بود و تو یه حالت گیجی به سر میبرد

جونگکوک نزدیک شد و تو یک قدمی تهیونگ ایستاد

+تو چی؟

_من دیگه به جز تو کسیو نمیبینم...کسیو نمیخوام...تو...تو همه چیزمی جونگکوک

با سکوت جونگکوک ادامه داد:

_اینم اسمش عشقه؟



جونگکوک در حالی که اشک صورتشو خیس کرده بود ذوق زده خندید

+خدایا....این بدترین چیزیه که میتونه سر دو نفر بیاد!


جونگکوک میون خنده هاش گفت و تهیونگم باهاش خندید





+منو ببوس کیم تهیونگ،ما الان اعتراف کردیم

تهیونگ با تعجب نگاش کرد
باورش نمیشد


_غذا رو گاز نیست؟


+نیست


لبخند از لباشون محو شد و نگاهشون رنگ دیگه ای گرفت

رنگ عطش شاید؟


_میخوامت جونگکوک

+ما همین الان اعتراف کردیم،میخوای شب اول فتحم کنی؟زود نیست؟

I'm gonna be a bad boyWhere stories live. Discover now