part 5

2.4K 366 25
                                    

دیدگاه کوک

همه اونایی که سعی داشتن توجهش جلب کنن... یا کنارش میومدن تا کوک راضی کنن که باهاش هم‌گروهی باشن نادیده گرفت ...
روی کاغذ اسم خودشو و ته نوشت ..‌ کیفش برداشت سمتش رفت.... ته کاغذ گرفت ..با دیدن اسمش چشماش گرد شد... نگاه متعجب به کوک داد..‌.
کوک: من می‌خوام هم گروهیم شما باشین ...
لبخندی زد....

ته : نمیشه کوک باید از فردا این کلاس باش
کوک: خب توهم الان اینجایی دیگه
ته : کوک من فقط امروز اومدم
کوک : این یه دستوره
لحنش جدی کرد ...
ته : اینجا فکر نکنم بتونی دستور بدی
کوک : معلوم که میدم و تو همگروهی منی ... در ضمن من شرایطم خاصه پس هیچ کدوم اونا انتخاب نمیکنم
ته : باید استاد موافقت کنه که نمیکنه

ته دیگه داشت کلافه میشد .... کوک واقعا یه دنده بود...قرار نبود کوتاه بیاد...
کوک : اون با من .. کی میتونه با من مخالفت کنه
چشمکی به ته زد و بیرون رفت... ته کلافه دستی توی موهاش کشید نفس عمیقی کشید...

دیدگاه کوکخواست سمت کلاس برگرده که نامجون مانع شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دیدگاه کوک
خواست سمت کلاس برگرده که نامجون مانع شد.
نامجون: کلاس بعدی از این طرفه ...
کوک : هیونگ...
نامجون بدون توجه ..کوک سمت کلاس بعدی هول داد...

دیدگاه کوک بدون کوچکترین توجهی به حرفای استاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دیدگاه کوک
بدون کوچکترین توجهی به حرفای استاد... پیشونیش روی میز گذاشته بود ... زیر میز با گوشیش کار میکرد ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
آکادمی Where stories live. Discover now