part 32

1.8K 280 44
                                    

صبح روز بعد

دیدگاه ته
با صدای ویبره گوشیش پلکاش روی هم فشار داد ... دستش سمت منبع صدا دراز کرد ... تا گوشیش خاموش کنه ... با حس جسم سنگینی روی سینه اش داره تکون میخوره .... با یادآوری کوک فورا چشماش باز کرد ... نگاهی به چهره خوابیده کسی که توی بغلش بود انداخت لبخندی زد.... نمیتونست منکر بشه چقدر دوست داره این لحظه  تا ابد ادامه پیدا کنه ... این آرامش تا ابد میخواست .... بوسه‌ی ارومی روی موها کوک گذاشت ... نگاهی به ساعت انداخت ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دیدگاه ته دوباره نگاهی به چشمای بسته کوک انداخت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دیدگاه ته
دوباره نگاهی به چشمای بسته کوک انداخت.... شاید بهتره اروم کوک‌ روی تخت بزاره خودش بره ... ولی اصلا دلش نمی‌خواست باز ماجراهای دیروز تکرار بشن ... کوک از اینکه دوباره یهویی ول کرده رفته ناراحت بشه ...
اروم موهای کوک نوازش کرد ....
ته: کوک ...
کوک کمی تکون خورد ... ولی هنوز خواب بود ... ته همچنان به نوازشش ادامه داد ...
ته:  کوک بهتر بیدار شی....‌

بلاخره کوک پلکاش باز کرد .... هنوزم گیج بود ... خمیازه ای کشید ... سر جاش نشست ... نگاهی به ته انداخت  .... انگار ذهنش هنوز بیدار نشده بود .... ته با دیدن قیافه کیوت و خوابالو کوک لبخندی زد ... نتونست جلو خودش بگیره تا دوباره بغلش نکنه ...  قلبش به شد دلش میخواست اون لپای کیوت گاز بگیره .... سر جاش نشست .. دستاش دور کوک حلقه کرد ... گونه شو بوسید ...

آکادمی Where stories live. Discover now