part 29

1.8K 279 19
                                    

دیدگاه ته 
با لبخند به بوسه شون فکر میکرد ...  با دیدن خدمتکارای که سمتشون میومدن ...  لبخندش جمع کرد .. صاف وایستاد ...
از غذاهایی که همراهشون بود ... معلوم بود برای کوک بود ...
+ قربان ... ملکه دستور  دادن شما تا میز شام همراهی کنیم ..

ته متعجب به خدمتکار خیره بود ... دعوت شام از طرف  خانواده سلطنتی ... شوکه کننده بود براش ...  نمیتونست ردش کنه ... پس باید میرفت ... نگاهی به در اتاق کوک انداخت ... نمیدونست باید به کوک بگه یا نه که داره می‌ره پایین....  یعنی هنوزم ... توی شوکه .. با یادآوری قیافه کیوت کوک لبخندی روی لبش نشست....
+ قربان از اینطرف...
نگاهش به خدمتکار داد... هنوز کوک بیرون نیومده بود .. پس شاید وقت بیشتری میخواست ... همراه یکی خدمتکار رفت ...

 همراه یکی خدمتکار رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دیدگاه‌ کوکبا یادآوری ته

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دیدگاه‌ کوک
با یادآوری ته ... از جاش بلند شد ... نفس عمیقی کشید... سعی داشت قلب بی جنبه شو کنترل کنه ... که مثل دیوونه ها داشت میتپید....  سعی داشت ذوق قلبش مخفی کنه ...
ضربه های ارومی به گونه هاش زد ...

 ضربه های ارومی به گونه هاش زد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
آکادمی Where stories live. Discover now