part 26

1.7K 279 7
                                    

دیدگاه ته
نگاهی به شماره کلاس انداخت .... دوباره برنامه کلاسی چک کرد ... درست اومده بود ... تا جایی یادش بود .. کوک الان باید سر این کلاس میبود... دوباره نگاهی از پشت. در به داخل کلاس انداخت ولی خبری از کوک نبود ... البته تعجبی هم نداشت ... با شناختی که ته داشت عجیب بود اگه کوک میدید ... 

بعد از برگشتن از پشت بوم و رفتن جیمین

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


بعد از برگشتن از پشت بوم و رفتن جیمین ... کنجکاو شده بود بدونه کوک داره چیکار میکنه ... از اونجایی برنامه کلاسی کوک تقریبا حفظ کرده بود ... سریع آماده شد تا قبل از کلاس خودش ،به کلاس کوک برسه  ... انگار قلبش یه هیجان خاصی داشت... از اینکه کوک ببینه .. ولی با ندیدن کوک اون هیجان نابود شد ... نگاهی سر تا سر سالن انداخت ... مثل اینکه خبری نبود ...  نگاهی به صفحه گوشیش انداخت ...  هیچ پیامی ....

واقعا نمیدونست چیکار کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


واقعا نمیدونست چیکار کنه ... بره دنبال کوک ... ولی حتی نمیدونست کجاست ... شاید ازش بپرسه .. غرق افکارش بود ...  نمیفهمید چرا یهویی قلبش اینقدر کوک میخواد...
انگار یه اتفاقی افتاده ....
+ ته ... کلاس داره دیر میشه چیکار میکنی
نگاهش سمت صدا رفت .... لبخندی زد ...
ته : اومدم
گوشیش تو جیبش گذاشت ...سمت کلاسش رفت ... 

#####

دیدگاه کوک
ماشین وارد محوطه کاخ شد ... کوک بدون هیچ کلامی ... پیاده شد ... وارد کاخ شد ...  بدون توجه به نگاه متعجب مادرش ،مستقیم سمت اتاقش رفت ... خودش روی تخت انداخت .... بالشتش توی بغلش گرفت ... اون حرفا مدام تو سرش تکرار میشدن ... حس سنگینی قلبش بیشتر شده بود ... حالا کم کم داشت بغضش شکل میگرفت.... ولی نمیخواست گریه کنه ... حتی نمیفهمید چرا اون حرفا تا این حد دارن ناراحتش میکنن ... سرش بیشتر توی بالاشت فرو کرد ...
صدای در ..

آکادمی Where stories live. Discover now