part 36

1.7K 250 25
                                    

دیدگاه ته
با دیدن نوتیف گوشیش ... نگاهش به گوشیش داد ... هر چیزی انتظار داشت جز این ... لبخندش از بین رفت ... اخماش توی هم گره خورد ... عصبی بود بیش از اندازه.... از شدت عصبانیت فکش منقبض شد ... کوک ترسیده و بهت زده به تهیونگ نگاه میکرد .... ته بی توجه به همچیزی حتی کوکی که با بهت بهش زل زده بود... از جاش بلند شد .. سمت در رفت ... نگاه کوک بدون هیچی حرفی دنبالش میکرد ... دلیل این تغییر یهویی نمی‌فهمید...
ته از کلاس زد بیرون ... بعد از چند سال ....دوباره ... باز چی میخواستن از جونش ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دیدگاه کوک تمام کلاس توی سکوت فرو رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


دیدگاه کوک
تمام کلاس توی سکوت فرو رفت ... نگاه کوک روی در قفل شده بود ... تاحالا ته اینجوری ندیده بود ... اینقدر عصبی ... نمیدونست بره دنبالش یا نه ... یکمی ترسیده بود ... و در عین حال نگران ...‌ لبش به دندون گرفت ...
نگاهش بین در و گوشیش چرخوند... بلاخره تصمیم گرفت فقط همونجا بمونه ... به نظرش این بهترین بود ... نمیدونست وقتی بره دنبال ته واکنشش چیه ...

دیدگاه ته خودش به راه پله های اضطراری رسوند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


دیدگاه ته
خودش به راه پله های اضطراری رسوند ...‌ عصبی دستی توی موهاش کشید..... نمی‌فهمید چرا اون ... بعد از اون همه اتفاق حالا که همچین خوب بود ... چرا باید سر و کله اون عوضی پیدا میشد ... دوباره نگاهی به صفحه گوشیش انداخت.... خوندن هر بار اون پیاما کفریش میکرد ...
ته : لعنت بهت....
داد زد ....

آکادمی Where stories live. Discover now