PART 4 🫀

350 58 14
                                    

_بنظرم بهتره از نو شروع کنی...

یونگ بوک زبونش بند اومده بود

همچین قرداد کاریی رو هر کسی نمیتونست به این راحتی گیر بیاره

_من باید برم ...اگر باهاش اوکی بودی بهم خبر بده و امضاش کن تا شب هم بیشتر وقت نیست...

هیونجین گفت و ملافاصله اونجا رو به سمت بیمارستان ترک کرد

یونگ بوک هنوزم شوکه از کار هیونجین بود

فکرشم نمیکرد بعد از اینکه براش تعریف کرد همچین چیزی پیش بیاد

اصلا چه لزومی داشت که هیونجین همچین کاری بخواد بکنه

با صدا زده شدنش توسط اونچه کاغذا رو همونجا رها کرد و رفت

هیونجین بعد از اینکه به بیمارستان رسید اول یکسر از اورژانس گذر کرد و اونجا به طور اتفاقی با سوبین برخورد و جویای حال بیمار های اونشب شد و بعد از اون رفت بخش خودش که با نگاه غضبناک رئیس بخش مواجه شد

_پروفسوررر....

هیون با لبخند فیکی گفت و رفت سمت مروفسور که باهاش دست بده

_دکتر هوانگ؟

پروفسور صداش زد

_بله

_شما توی کدوم بخش کار میکنی؟

هیونجین که میرونست اخر این بحث به کجا ختم میشه پیشا پیش بهانه هاشو شروع کرد

_پروفسور...خب شبا اینجا ساکت و خلوته...اون شب هم همه چی اروم بود و به کمک من تو اورژانس احتیاج...

_دکتر هوانگ این میتونه باعث ایجاد مشکل برای بخش بشه...

پروفسور گوش زد کرد و هیونجین سرشو با مظلومیت انداخت پایین

_معذرت میخوام...

پروفسور سری تکون داد و رفت و هیونجین پلک هاش رو بهم فشرد و برگشت که بره سمت رختکن و اتاق استراحت که تا برگشت با قیافه یونجون که با لبخندی احمقانه بهش زل زده بود مواجه شد

یونجون پشت سر هیون وارد اتاق استراحت دکترا شد و درو بست

_پس پروفسور دوباره مواخذه ات کرد...نمیخوای اورژانس رو ول کنی بچه؟...

یونجون با لحن مسخره ای گفت که هیون نگاه پوکری بهش کرد

_خودت میدونی چرا میرم اونجا پس غلط نکن....

_خب...حالا اینکه دوست داری دلیل نمیشه....اورژانس پر از استرس و خون و زخم و عجله است...چطور میشه ازین حالت خوشت بیاد

یونجون با قیافه تو هم رفته ای گفت

اون هیچوقت اورژانس رو دوست نداشت و دکترای اونجا رو هم قبول نداشت

HAPPY FOOLS (HYUNLIX)Where stories live. Discover now