PART 11🫀

253 34 23
                                    

*اوما...ببخشید...دیگه تکرار نمیشه*
یونگ بوک متوجه زمزمه های زیر لبی هیون شد
به سختی میتونست بفهمه چی میگه ولی وقتی شروع کرد به نوازش کردن موهاش زمزمه هاش قطع شد و اخماش از هم باز شد
یونگ بوک لبخندی زد اما طولی نکشید که خودش همینطوری خوابش برد
با حس کردن تکون خوردن های مون چشماشو اروم از هم فاصله داد و با خودش حدس زد احتمالا مون باشه
بعد تازه یادش اومد الان کجاست چشماشو باز کرد و دید سرش رو بالش هیونجینه و سر اونو بغل کرده تا به خودش اومد سریع از هیون فاصله گرفت
_عاا...اوپا...صبح بخیر
مون با دیدن یونگ بوک که سر جاش نشسته بود و با بهت به هیون و جایی که خوابیده بود نگاه میکرد برگشت سمت مون
_صبح تو ام بخیر کلوچه...
یونگ بوک گفت و بلند شد و به ساعتش نگاه کرد
_وای دیرههه....
همون لحظه صدای زنگ در به صدا در اومد
_واوو...فکر کنم آپاس...
مون با ذوق گفت و رفت سمت در
یونگ بوک در ثانیه حول کرد و به دستاش تف زد تا پف موهاشو بخوابونه
مون درو باز کرد
_عاا مونی مارو ببین...صبحت بخیر فرشته...

صبحت بخیر فرشته

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

*هان مون🥲

جیسونگ با دیدن مون تو چهارچوب با ذوق زیاد به دخترش گفت و اونم سر تکون داد
_اماده ای بریم؟
_اوهوم
جیسونگ پرسید و مون جواب داد اما همون لحظه یونگ بوک اونجا ظاهر شد  که جیسونگ یه لحظه کاملا هنگ کرد
اون اینجا چیکار میکرد
_عوو...دکتر لی بودین درسته ؟
_بله درسته...خب...سلام...ینی صبح بخیر
با استرس گفت و جیسونگ خندید
_شما اینجا ؟!!
سوالی که یونگ بوک نمیدونست چطوری جواب بده از جانب جیسونگ پرسیده شده بود
یونگ بوک هی اهم و اوهوم کرد که هیونجین از نا کجا پشت سرش با چشمای نیمه بسته ظاهر شد
_عا...هیونگ ولش کنن..مون میخواست که دور هم بشینیم فیلم ببینیم پس اونم موند.....و علیک سلام
جیسونگ که با دیدن هیون تو اون حالت خندش گرفته بود خندشو خورد
_پس من مون رو میبرم...بعدا میبینمت
جیسونگ گفت و مون بعد از دست تکون داد و خداحافظی با سامچون و اوپای جدیدش با آپاش ازونجا رفت
هیونجین بعد از اینکه مطمئن شد رفتن درو بست و با همون موهای بهم ریخته و چشمایی که عملا باز نبود برگشت سمت یونگ بوک و بهش زل زد و کمی دهنشو باز و بسته کرد
یونگ بوک خندش گرفت
دیدن این وجهه هیون خیلی براش جالب بود
شاید بقیه هیونجین رو کاراکتر قوی میدیدن اما از نظر یونگ بوک اون کسی بود که نیاز به مراقبت داشت
اونم خیلی زیاد
_خب؟...حالا چی میشه
هیونجین که سالها بود اینطوری انقدر عمیق نخوابیده بود و کابوس هاش راحتش گذاشته بودن انگار تو مغزش خالی شده بود
حتی نمیتونست فکر کنه پس همونطور که به یونگ بوک زل زده بود ازش پرسید
یونگ بوک هم بعد از اینکه خندید نگاهی به ساعت روی دیوار کرد
_دو ساعت تا شروع شیفت وقت داریم....میتونی پاشی بری دوش بگیری...میتونی دوباره بری بخوابی
_پس من یکم دیگه میخوابم
چون خواب خوبی داشت پس از اینکه خیلی خواب الود بود میخواست نهایت استفاده رو بکنه و پشتشو کرد و رفت
_اشکالی داره از اشپزخونه استفاده کنم؟!!
یونگ بوک پرسید و هیون همونطور که با قدمای سنگین میرفت و با دستش اشاره کرد که مشکلی نداره
_فقط چیزیو جا به جا نکن...پیداش نمیکنم اونوقت
گفت و رفت سمت تختش
یونگ بوک با گرفتن اجازه با ذوق رفت تو اشپزخونه مشغول درست کردن چیزی شد
هیون تو کل مدتی که سعی داشت بخوابه داشت به موجودی که تو اشپزخونه اش کار میکرد فکر میکرد و اصلا خوابش نمیبرد
_ینی این تخته مشکل داره؟؟؟؟
هیون با خودش گفت و تخت رو به خاطر نخوابیدنش مقصر میدونست
تو اتاق که خوابش نمیبرد حد اقل میتونست بره بیرون با یونگ بوک حرف بزنه
رفت بیرون اما به محض بیرون رفتن بویی تو دماغش پیچید که یه لحظه سرش از بوی خوب گیج رفت
_اینجا خونه ی منه؟
هیون با خنده و کنایه پرسید و یونگ بوک لبخند خجالتی زد
_هیچی تو خونه نداشتی تنها چیزی که ازم برمیومد این بیسکوییت های اسپرایت بودن
یونگ بوک همونطور که ظرفی که روغن توش هنوز از داغی قلقل میکرد با دستکش میگذاشت روی کانتر گفت
هیون اول فکر کرد اشتباه شنیده
بیسکوئیت اسپرایت؟
ینی نوشابه اسپرایت؟!!
با خودش گفت و رفت از فاصله نزدیک تر بو کرد
_واو....لعنتی...شکم عجب چیزیه...
_باید بخوریم که راه بیوفتیم وگر نه دیر میرسیم....من احتمالا یه عمل داشته باشم تو ام قطعا کلی بیمار پشت در اتاقت صف کشیدن
یونگ بوک همونطور که دستکش هاشو در میاورد گفت و با چاقویی اومد و بیسکوئیت هارو تیکه تیکه کرد که زودتر خنک بشن
_میل بفرمایید امپراطور...
یونگ بوک گفت و هیون با ذوق نزدیک ترین تیکه که پیدا کرد رو با اشتیاق برداشت و گذاشت توی دهنش
هنوز حتی درست نجوییده بودش که چشماش چهار تا شد
_تو واقعا توش اسپرایت ریختی؟؟؟؟
تا تعجب پرسید و یونگ بوک طوری که انگار اصلا قضیه مهمی نیست جواب داد
_اره خب...هیچی نداشتی...حتی شیر هم نداشتی...ببین اصلا تو نوشابه هم حتی نباید بخوری ...
_برو بابا
هیون جوابشو داد و افتاد به جون بیسکوئیت ها
یونگ بوک خودشو مهمون کرد و اولین گازشو زد و بعد از مزه کردنش به خودش افتخار کرد که انقدر با استعداد بود
اما بیشتر خوشحال بود که هیونجین دوست داشت
یونگ بوک از خوردن بیسکوئیت و نوشیدنیشون مشغول شستن ظرفا بود و هیونجین از پشت داشت بهش نگاه میکرد
به شکل عجیبی این ویو از یونگ بوک اشنا بود
انگار اونو اینطوری قبلا توی اشپزخونه دیده بود
_خب بریم؟
با صدای یونگ بوک از تو فکر در اومد
_بریم 
بعد از جمع و جور کردن لباساشونو پوشیدن و رفتن که شیفت هاشون رو تحویل بگیرن
یونگ بوک اولین چیزی که بعد از وارد بیمارستان شدن چک کرد فایل دختر ورزشکاری بود که دیروز اورده بودنش
هنوز روپوشش رو نپوشیده بود ولی داشت به ام ار ای شونه دختر نگاه میکرد  اون تخصصش توی جراحی شانه و بالاتنه گرفته بود برا همین بدون اینکه حتی دقت کنه فهمید چه خبره
چیزی که ازش میترسید اتفاق افتاده بود و دختر نیازمند عمل بود و براش بهتر بود که زود تر عمل کنه اما قبل از اون باید دختر از لحاظ روانی اماده و ساپورت میشد
داشت به عکس نگاه میکرد که عکس از توی دستش قاپیده شد و شوکه اش کرد سریع برگشت و دکتری رو دید که بنظر حدود چهل و خورده ای ساله میومد و تا حالا این اطراف ندیده بودش
_عاااا...پس این فایله جیووانه...داشتم دنبالش میگشتم
مرد بدون توجه به حضور یونگ بوک گفت
یونگ بوک با تعجب بهش نگاه میکرد
این دیگه کیه؟
_واااوو دکتر جونگ خودتونین؟؟؟؟
پرستاری با ذوق و چشمای قلبی اومد سمت مرد رو به روش که الان دکتر جونگ خطاب شده بود
دکتر جونگ لبخند مغرورانه ای زد
_سمینار هام توی اروپا تموم شد دیگه باید برمیگشتم
به لحن از خودمچکرانه ای گفت و پرستار کلی ذوقش رو کرد و دو تا پرستار دیگه هم اومدن پیشش
مثل اینکه خیلی وقته میشناسنش و یونگ بوک تنها فرد غریبه اون جمع بود
با تعجب و یه ابرویی که بالا انداخته بود به اونا که هی از همدیگه تعریف و تمجید میکردن نگاه میکرد که یکی از پرستار های مرد متوجه یونگ بوک شد
_عااا...دکتر لی اومدین؟
یونگ بوک نگاه عجیبی به پرستار کرد
اخه این چه سوالی بود
نه نیومدم
داری میبینیش دیگه
بعد از سوال پرستار دکتر جونگ تازه متوجه حضور یونگ بوک در تمام مدتی که داشت پز میداد شد
_او..این دیگه کیه؟...پرستار جدیده؟
دکتر جونگ از قصد گفت پرستار اون شنیده بود که پرستار اون رو دکتر لی خطاب کرد ولی بازم ....
یونگ بوک لز پرستار خطاب شدنش خندید
_هاع...لی یونگ بوک هستمos ….(متخصص ارتوپد)
دکتر جونگ یه ابروشو انداخت بالا
_عهه؟؟؟...رئیس برای من جایگزین اورده بوده....خب بنظرم دیگه نیازی بهت نیست میتونی بری...
مرد با پرویی گفت که یونگ بوک خندید
_میخندی؟
یونگ بوک بازم خندید
پرستار ها که این درگیری رو خوب نمیدیدن سعی میکردن ازون دو نفر فاصله بگیرن
پرستار مرد که با یونگ بوک صمیمی تر بود خیلی اروم نزدیک دکتر جونگ شد و گفت
_ایشون استخدام دائم هستن....دکتر
دکتر جونگ که انگار یکم ضایع شده بود ساکت شد
_دکتر جونگ جی هون متخصص ارتوپد و با برد تخصصی زانو هستن
یکی از پرستار ها با لحن طلبکاری برای یونگ بوک گفت و یونگ بوک با چشماش طوری دکتر جونگ رو از سر تا پاشو برانداز کرد و جوری بهش نگاه میکرد انگار که به این کارا نمیخورد
_خوشبختم دکتر جونگ...ممنون میشم فایل بیمار منو بهم تحویل بدین
یونگ بوک با پرویی گفت و دستشو دراز کرد تا فایل و عکسا رو ازش بگیره و دکتر جونگ یه ابروش رو انداخت بالا و به سر تا پای یونگ بوک نگاه کرد و پشت چشمی نازک کرد
_ازونجا که دیگه برگشتم این بیمارو خودم به عهده میگیرم
یونگ بوک نفس عمیقی کشید
_اون بیمارو من پذیرش کردم...تشخیص بیماریشم من انجام دادم...بورد جراحی من هم دست و شانه هست.
یونگ بوک خیلی منطقی گفت و پرستارا با سر تایید کردن
_بله بیمار با اسم ایشون پذیرش شدن ...
یکی از پرستارا گفت اما با نگاه دکتر جونگ خفه شد
_یونگ بوک؟!
همون لحظه یونگ بوک توسط آشنایی صدا زده شد و برگشت سمت صدا
_هیونجین شی؟!...اینجا چیکار میکنی؟
هیونجین از دور همونطور که دستاش تو جیب هاش بود بهشون نزدیک شد و تازه نگاهش به دکتر جونگ افتاد و لبخندش خشک شد
_عاووو...دکتر جونگ...
دکتر غریبه نگاهی به هیونجین انداخت و بعد نگاهی به یونگ بوک کرد
_مگه نرفته بودین؟
_نه برای سمیناری که داشتم کره نبودم
هیونجین پرسید و دکتر جونگ در جواب گفت ولی خبر نداشت که هیونجین از واقعیت غیبت دکتر غریبه خبر داشت
ازونجا که جو اونجا رو سنگین و در حال حاضر سمی میدونست برگشت سمت یونگ بوک
_دکتر لی دکتر کیم  از بخش جراحی باهاتون کار داشتن
گفت تا یجوری یونگ بوکو از اونجا بکشه بیرون
یونگ بوک هم بعد از گفت الان میامی فایل هارو از دکتر جونگ گرفت و پشت سر هیونجین بعد از سر تکون دادن برای دکتر جونگ ازونجا رفت
_اصلا تشکر لازم نیست
هیونجین گفت و یونگ بوک خندید
_نمیتونم بزارم حقمو بخوره....هر چقدر هم قدیمی یا با تجربه باشه
_خب...بهت پیشنهاد میکنم اگر واقعا میخوای بیمارت دوباره سالم بشه حتما اینکارو بکن
هیون گفت و وقتی رسیدن به کافه تریا بیمارستان یه هات چاکلت برا خودش و یه امریکانو برای فلیکس سفارش داد
_منظورت چیه ؟
یونگ بوک با تعحب از هیون پرسید و همزمان روپوش سفیدشو به تن کرد
_اون به خاطر اشتباهات حین جراحی دو سال تعلیق شده بود....یه مورد انگشت قطع شده رو نتونست پیوند بده.‌‌..یه بیمارم حتی به خاطر سندروم تونل کارپال جراحی کرد ولی اونم اشتباه پیش رفت
یونگ بوک چیزی که میشنید باور نمیکرد
اون مرد در واقع اینجا پرفسور بود و اموزش میداد؟؟؟
همچین کسی اموزش هم میده ؟!!!
_خب پس وااقعا نمیتونم بزارم عملو انجام بده
_مطمئنم الان میخواد این بیمار رو بگیره که کمی آبروی از دست رفته اش رو برگردونه...اما بنظرم باید نشونش بدی توپ تو زمین کیه
یونگ بوک کمی فکر کرد و بدون اینکه چیزی بگه یا قهوه اشو تحویل بگیره با عجله رفت و هیون رو تنها گذاشت
_وات د فاک ...
یونگ بوک بلافاصله رفت سمت اتاق بیمارش و توی راه از سمت دیگه بیمارستان دید که دکتر جونگ هم داره به همون مسیر میره پس تند تر دوید و خودشو رسوند به اتاق
_س...سلام...
همونطور که نفس نفس میزد درو باز کرد و گفت و درو پشت سرش بست و قفلش کرد که باعث تعجب خود بیمار و همراهش شد و یونگ بوک متوجهش شد و خواست کار عجیبش رو توجیح کنه پس به در اشاره کرد و گفت
_بهم اعتماد کنین...اینطوری بهتره
دکتر جونگ از طرفی دیگه بعد از ۱۰ دقیقه به اتاق بیمار رسید بالاخره و رفت داخل
_خب...خب...کجاست این ورزشکار ملی...
دکتر جونگ اومد تو و گفت اما با اتاقی خالی از بیمار مواجه شد که فقط یک همراه توش بود
_بیمار کیم جیووان کجاست؟
با غضب پرسید و همراه که مادر جیووان بود ابرویی از بی ادبی دکتر بالا انداخت و دست به کمر ایستاد
تصوراتش ازین دکتر درست بود
_اتاقش خوب نبود گفتم انتقالش بدن به یه اتاق وی ای پی
همراه بیمار دروغ ریزی گفت
دکتر جونگ که دید چه شکری خورده لبشو گزید و پلکاشو محکم بست
_معذرت میخوام خانوم ....من مدتی کره نبود یکم کره ای رو فراموش کردم
*پ.ن اره ارواح عمت
_من جراح دخترتون هستم اومدم که برنامه ریزی بکنیم برای...
_اما جراح دختر من دکتر لی یونگ بوکه...
زن گفت و دکتر جونگ خشک شد و لبخند حرصی زد
_اما اون دکتر کم تجربه اس و ازونجایی که جیووان شی ملی پوش هستن بهتره که کسی به قدیمی من عملش کنه
_بیمار دکترشو انتخاب میکنه....و ما انتخاب کردیم که ایشون عملش کنن و الان هم دارن برای جراحی اماده میشن
دکتر جونگ که از عصبانیت گوشاش سوت میکشید بدون اینکه چیزی بگه از اتاق رفت بیرون و بدون فوت وقت رفت سمت اتاق عمل اما قبل از اینک اشو داخل بزاره یهو جونگین و یونجون تو صورتش ظاهر شدن که شکه اش کردن
_وای یا مسیح...
_واووو دکتر جونگ پس واقعا خودتونین...خوش برگشتین از دکتر هوانگ شنیدم که اومدین
یونجون با ذوق ساختگی صرفا برای سرگرم کردن دکتر جونگ گفت و جونگین هم بحث رو دست گرفت و یکم اونجا زمان خرید
دکتر جونگ وقتی تونست خودشو از اونجا نجات بده وارد بخش جراحی شد و همون لحظه تونست یونگ بوک رو ببینه که همونطور که دستای خیسش رو بالا گرفته بود رفت داخل یکی از اتاق ها
خواست پشتش بره داخل اما یکی از پرستارا جلوش رو گرفت
_دکتر شما نمیتونین...الان بیمار بی هوشن شما نمیتونین وارد اتاق بشین...اگر همینطور ادامه بدین مجبور میشم انتظامات رو خبر کنم
_از سر راهم برو کنار...توی پرستار چطور جرئت میکنی جلوی منو بگیری....اون بچه پروی تازه کار ،بیمار منو دزدیده الانم...
_کافیه دکتر جونگ..‌
با صدای فرد سن بالایی دکتر جونگ ساکت شد و سر جاش موند
خیلی اروم برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد و بعد از دیدن چهره فرد بدنش یخ کرد
_پروفسور جانگ....من ...
دکتر جونگ با دیدن رئیس بیمارستان شوکه شد اصلا انتظار نداشت که اینجا باشه و انتظار هم نداشت این رفتار های اونو ببینه
پروفسور جانگ با نگاه غضبناکی بهش نگاه میکرد و نفس عمیقی کشید
_ورود غیر مجاز...کار بدون مجوز...بی احترامی به همکار...ایجاد سر و صدا....برای کدومش باید مجازاتت کنم دکتر جونگ؟
دکتر جونگ لال شده بود هیچی نمی تونست بگه
_بعد از ۳ سال تعلیقی هنوز همونی هستی که بودی...چاره دیگه ای جز اخراجت برام نمیزاری
رئیس گفت و دکتر جانگ همونجا روی دو زانوش نشست و به روپوش رئیس چنگ زد
_پروفسور...پروفسور خواهش میکنم...من...من نمیت...
_دکتر جونگ شما اخراجی....لطفا تا اخر ظهر امروز اینجا رو ترک کنین...
دکتر جونگ انقدر شوکه بود که همینطور به زمین خیره شده بود
به همین راحتی اخراج شد
مثل بریدن یه تیکه کیک
مثل اب شدن بستنی
_پروفسور اون چیزی که میخواستم ببینید اینجا نبود
صدای هیونجین بود که با رئیسی که ازون بخش خارج میشد صحبت میکرد
رئیس پوزخندی از حرف هیونجین زد
_چیزی که باید رو دیدم هوانگ....
هیونجین پوزخندی زد و به یونجون زنگی زد و بهشون اجازه داد برگردن سر کار خودشون
*فلش بک *
_به من اعتماد کنین اینطوری بهتره
یونگ بوک به مادر و دختر توی اتاق گفت
_باید موضوعی رو بهتون بگم...
همون لحظه دو تا تقه به در خورد و یونگ بوک به مادر بیمار اشاره کرد که بپرسه کیه
_کیه؟
دختر بیمار که در یک وضعیت ناخوشایندی ثابت خوابیده بود سری به نشونه تاسف برای اون دو نفر تکون داد
فرد پشت در که از این سوال تعجب کرده بود با شک اسم خودشو گفت
_دکتر هوانگ؟!!!
یونگ بوک با شنیدن صدای هیونجین درو باز کرد
_در چرا قفله اخه؟!!
هیون به محض ورود همونطور که نوشیدنیش تو دستش بود گفت و بعد به بیمار همراهش سلام کرد
_ببینین...من توی این بیمارستان دکتر تازه واردی هستم...و دکتری که قبلا اینجا ارتوپد بودن تعلیق شده بود و حالا برگشتن
یونگ بوک گفت و نفسی گرفت و هیونجین حرفشو ادامه داد
_اما حالا ایشون برگشتن سر کارشون و خیلی ناگهانی میخوان که جراحی شما رو به عهده بگیرن در حالی که شما به عنوان بیمار دکتر لی توی سیستم ثبت شدین..
_و ما به عنوان سال پایینی های ایشون اجازه مخالفت مستقیم باهاشون نداریم مگر با درخواست خود بیمار و سرپرستش
یونگ بوک گفت و سرپرست دختر کمی فکر کرد و یکی از ابروهاشو انداخت بالا
_از کجا معلوم که شما خودتون دکتر خوبی باشین ...به هر اون دکتری که میفرمایین باید تجربه بیشتری در جراحی داشته باشه اینطوری نیست؟
_اومونیم...این دکتری که ما میگیم دکتر جونگ هستن و میتونین اسمشونو سرچ کنین ...اول اینکه ایشون دارای بورد تخصصی زانو هستن...در حالی که ایشون تخصص دست و شانه دارن....دوم اینکه فکر میکنین دکتر جونگ چرا تعلیق شده؟!!...حتما مشکلی وجود داشته...اکثر جراحی های ایشون به خوبی پیش نمیره چون به ظاهر بیشتر اهمیت میدن تا کیفیت اجرای کارشون....
هیونجین با لرامش توضیح داد و دکتر بیمار بدون اینکه بدنش تکون بده پرید توی بحث
_اوما...این دکتر خیلی کارش درسته....یجوری دستمو جا انداخت اصلا متوجهش نشدم...
خود اون دخترم قطعا دوست نداشت یه دکتر پز پزوی پیر بداخلاق عملش کنه
_ازونجایی که دخترتون کیس خاصی هست و اینده و زندگیش به ترمیم این اسیب بستگی داره...گفتیم که بهتره اینو باهاتون درمیون بزاریم
یونگ بوک با مهربونی گفت و مادرش کمی فکر کرد و سرشو اورد بالا و به اون دو نفر نگاه کرد
_خب...الان چیکار کنیم؟
سرپرست دختر با این سوال موافقتش رو اعلام کرد و هیون یونگ بوک لبخند به لبشون برگشت
_همین الان اماده جراحی میشیم
هیونجین گفت   خندید و دکمه کنار تخت دخترو فشرد تا پرستار رو صدا کنه و اونم به سرعت خودشو به اتتق رسوند
_چیزی نیاز دارین؟اوو دکتر لی...
یونگ بوک نگاهی نامطمئن به هیون کرد
_دکتر جونگ چی؟
_اون با من...
هیون خیال یونگ بوک رو کمی راحت کرد و یونگ بوک رو به پرستار کرد
_بیمار کیم جیووان رو سریعا برای جراحی اماده کنین....
پرستار تعجب کرد مگه قرار نبود دکتر جونگ عملش کنه؟
_صدای دکترو نشنیدی؟؟؟
هیونجین با کنایه گفت و پرستار سریع فرمی رو برای سرپرست بیمار اورد تا امضا بگیره و اونو ببره
هیونجین بعد از اینکه بیمارو منتقل کردن برگشت سمت یونگ بوک و دستشو گذاشت روی شونه های یونگ بوک و گفت
_تو فقط میری و روی جراحی تمرکز میکنی و اصلا به بیرون و بیقیه فکر نمیکنی...فقط تا نیم ساعت دیگه تو اتاق عمل باش.
یونگ بوک سری تکون داد و برگشت سمت سرپرست بیمارش
_نگران نباشین...اون به زودی میتونه به بازی برگرده
یونگ بوک گفت و تعظیم کرد و مادر لبخندی زد و هر دو از اتاق بیرون رفتن
هیون در لحظه تماسی با یونجون گرفت
_چیه؟!
یونجون با بی حسی جواب داد
_رفیقم....بیا و یکم به درد رفیق مریضت بخور..
هیونجین با شیطنت گفت
_دوباره چی میخوای...
_دکتر جونگ رو یادته؟!!
_دکتر جونگ؟!...ارتوپد دیوونه؟؟؟
_خودشه...برگشته...
_وات د فاک اون کی تعلقش تموم شد که برگشت...
_اره و مزاحم یونگ بوکه...
_چییی....غلط کرده....اصن چطور جرئت میکنه خودشو با یونگ بوک مقایسه کنه...
_ازت میخوام جلوی در اتاق عمل سرگرمش کنی...جونگینم با خودت بردار بیار...
_حله...
یونجون گفت و قطع ‌کرد
هیونجین در واقع کمی بهش برخورد
مسخره تا بحث یونگ بوک شد این بی ناموس چقدر نرم شد
ینی انقدر براش مهمه؟!!
چرا اصلا من قاطی کردم..
به من چه روی یونگ بوک حساسه
هیون کمی با خورش درگیری داشت ولی در اخر رفت سمت دفتر رئیس..
*پایان فلش بک
دکتر جونگ با اعصابی داغون رفت و هیونجین پشت سر رئیس از اونجا رفت پوزخند شیطانی زد
_میوه کرم خورده رو باید انداخت دور...


_______________________

تقدیم شما....
با هیون در نیوفتید که ور میوفتید...
ووت و کامنت فراموش نشه🤍🦢

HAPPY FOOLS (HYUNLIX)Where stories live. Discover now