PART 14🫀

253 34 40
                                    

سالاممم
اقا سال نوتون مبارک باشه
امیدوارم سال خییلی خیییلی خیییییلی خییییلی عالی رو در پیش داشته باشین
خواستم پیشاپیش بگم که این پارت بسی نگران کننده و حرص درار ممکنه باشه پس پیشاپیش فحش ازاده
امیدوارم که دوستش بدارین و کامت و ووت یادتون نره😁😁😅

___________________

_میتونیم امتحانش کنیم....

یونگ بوک که خجالت کشیده بود لب هاشو کشید تو دهنش و خیلی کیوت خندید و نگاهشو از چشمای هیون دزدید که هیون دیگه طاقت نیاورد شروع کر  بوسه های کوتاه و سریع روی لباش و صورتش گذاشتن که همشون به لبخند های بلند یونگ بوک ختم میشد

هیون عملا داشت یونگ بوک رو له میکرد که زنگ گوشیش یونگ بوک رو نجات داد

هیون با بی میلی بدون دیدن مخاطب تلفنش رو جواب داد

_الو؟!

_اوی مردک....منو کجا ول کردی رفتی....مگه قرار نبود شام بریم بیرووونن

صدای یونجون از بلندی از اونطرف برای یونگ بوک قابل شنیدن بود

_همیشه مزاحمی چویی...همیشههه...

یونجون یکم سکوت کرد و یهو دوزاریش افتاد

_هعییییییییی....نکنه...وای...ای وایی...تموم شد؟؟....چی شد ....

هیون تلفن رو روش قطع کرد

_خب کجا بودیم؟...

هیون با شیطنت گفت و یونگ بوک با انگشت اشاره تش پیشونی هیون رو از خودش دور نگه داشت

_من به کنار...به قلبت رحم کن...

یون گبوک گفت و هیون خندید...

یونگ بوک از توی پلاستیکی که کنارش بود کیمباب مثلثی در اورد و سمت هیون گرفت

_فعلا بهتره یکم تقویت کنی خودتو پیر مرد

یونگ بوک گفت و هیون شاکی بهش نگاه کرد

_پس که پیر مرد!!!...هممم...بعدا بهت میگم پیرمرد کیه اقای لی...

یونگ بوک هم متقابلا خندید و هیون کیمباب رو باز کرد گازی ازش زد

دهنش هنوز پر بود که چیزی یادش اومد

_اهاننن....کادوی تولد من کووو؟!!!

هیون طلبکار گفت و یونگ بوک دعا میکرد که کاش اشتره نمیکرد بهش

حقیقتش وقتی برای گشتن و خریدن چیز خوب نداشت و حتی اگر هم داشت نمیدونست چی باید براش بخره

_فکر کردم دیگه مهم نیست

یونگ بوک با خجالت گفت و پاکتی رو بهش تقدیم کرد

هیون بدون اینکه توشو ببینه دست کرد داخلش و از خالی بودنش تعجب کرد ولی با گشتن بیشتر تونست چیزی که تو دستش اومد رو بیرون بیاره

HAPPY FOOLS (HYUNLIX)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora