PART 15🫀

217 38 24
                                    

_میگه...قیم یکی از بیمارا مستقیما میخواد قلبش به تو اهدا بشه....


یونگ بوک با چهره مشتاقی برگشت سمت هیونجینی که با قیافه شوک شده به یونجون نگاه میکرد


جیسونگ از طرفی با خوشحالی از سر جاش بلند شد


_این...که خییلی خوبه....


_نه....


با پیچیدن صدای هیون همه سر ها سمتش برگشت


_چی؟


سونگمین گفت و هیون دوباره تکرار کرد


_گفتم نه


_تو غلط میکنی...


صدای یونگ بوک بلند شد که همه رو شکه کرد


این صداها از فردی مثل یونگ بوک هم در میاد؟!


سکوت مسخره ای اونجا بوجود اومده بود که وضعیت رو خیلی عجیب کرده بود پس یونجون سریع دو نفر دیگه رو جمع کرد و از اتاق رفت بیرون


هیونجین فقط با چهره شوکه شده ای به یونگ بوک که همین چند لحظه پیش داد زده بود نگاه میکرد


_یونگ بوکا...


_نمیزارم قبولش نکنی هیون....نمیزارم


یونگ بوک کاملا محکم و با قدرت گفت


_ولی...


_ولی نداریم ....نمیزارم دوباره اینطوری توی دستام جون بدی...


هیون هیچ ایده ای نداشت که داره درباره چی حرف میزنه


توی دستام جون بدی ؟!!


اونم دوباره؟!


منظرش از حرفاش رو نمیفهمید


_حتی...حتی تو این زندگی هم خود خودخواهی...ینی اصلا برات مهم نیست اگر بری چه اتفاقی برای من دوستات هیونگت یا حتی برادرزادت میوفته؟!...حتی دوست نداری بخاطر ادمای مهمه زندگیت زندگی کنی؟


یونگ بعد از گرفتن نفسی ادامه داد


_ میخوای برات تعریف کنم چه خاطراتی اونجا ازت دارم؟ بزار یه داستان برات بگم...یه نفر برای نجات معشوقش خودشو به خطر میندازه ولی تیر میخوره اما اون تیر اونو نمیکشه و فقط دیواره قلبشو سوراخ میکنه و در اخر معشوقش توسط پلیس دستگیر میشه و خودشم فقط با باتری خارجی قلبش کار میکنه و وضعیتش روز به روز بدتر میشه و وقتی که معشوقش رو بعد مدت ها میبینه توی بدترین وضعیت خودش بوده...معشوقش براش دنبال یه قلب پیوندی میگرده و وقتی پیداش میکنه اون خودشو از لیست اهدا پاک میکنه تا قلب به پسر بچه بعد خودش برسه...و سه ماه بعد از دیدن معشوقش توی اغوشش میمیره....خیلی غم انگیزه نه؟!...یه ادم چقدر میتونه خودخواه باشه؟!....میدونی اون مرد کی بود؟....اون تو بودی...تو بودی....تو...

HAPPY FOOLS (HYUNLIX)Where stories live. Discover now