فصل اول: ما کی هستیم (لبه تیغ)

265 36 181
                                    

. از یک شبگرد🖋

.
.
.
☆~•°Days of rain and spring°•~☆

•¤فصل اول: ما کی هستیم¤•
•~پارت چهارم~•

☆•~•~•~•~•°•~{لبه تیغ}~•°•~•~•~•~•☆
.
.
.

(مهربونام که این پارت رو میخونید و ازش لذت میبرید لطفا ستاره بالا رو لمس کنید و هرجایی در هر موردی نظری داشتید باهام درمیون بزارید🫂♥️)

~•°•°•☆☆☆•°•°•~

"نمیشه نایل، تو این کارو نکردی تو همچین غلطی نکردی..."

فکرهای مختلف توی سر لویی مثل موریانه میلولیدن و دیگه کلمه به کلمه پیام‌ها رو حفظ شده بود از بس خوندش... آخرش مثل برزخ شد نه اینوری میتونست نتیجه بگیره نه اونوری...

از اون طرف هری تازه لباس و چیزایی که نایل میخواست بهش داد تا حموم بره، به پذیرایی اتاق برگشت. دید چند دقیقست لویی ساکته... نزدیکش شد: ساکتی... چی شده؟

لویی طرفش برنگشت و فقط صفحه چت رو نشونش داد. هری با یه دست موهای خوش حالت و فرش رو عقب داد تو رنگ چشمای سبزش صفحه پیام منعکس میشد... چند ثانیه طولانی سکوت کردن و حالا هری هم نمیدونست چی بگه!

رو به لویی نشست و وقتی سرشو بلند کرد اون هم داشت تو چشماش نگاه میکرد.

لو: آره...

ه: باید یه توضیحی داشته باشه آخه خیلی عجیبه چرا نایل باید این کارو بکنه؟ چی بهش میرسه؟

لو: بهتره واقعا کاری نکرده باشه...

صداش عصبانی ولی آروم بود لحنی که هری رو میترسوند و خودشم حال بهتری نداشت. حتی اونم فکرش سمت قراری رفت که دیشب پنج تایی گذاشتن... براش خیلی سخت بود باور کنه نایل برایی جراد جاسوسی میکنه اما چی این پیام‌ها رو توضیح میداد؟ نه اون و نه لویی نمیدونستن...

~•°•°•☆☆☆•°•°•~

اون طرف زین از حموم بیرون اومد و صدای تلفنی حرف زدن لیام رو میشنید. لیام فقط یه شوار طوسی راحتی، تنش بود و تتوهای روی شونه هاش از پشت زیر نور کم شده اتاق، خودنمایی میکرد.

از بین همه اون تتوها، تتو چهارتا فِلِش‌ بزرگ روی ساعد دست راستش برای گروه بود و زین خیلی دوسش داشت. حالا که گوشیشو نگه داشته بود بیشتر معلوم بودن...

زین جلوی آینه رفت؛ با انگشتاش ابروهاشو بالا داد و حالا اون ابروها مثل هاشورهای یه طراحی، بالای چشم‌های عسلیش بود. قطره‌های آب روی صورتش که پایین‌تر میرفت روی لبای قرمزش سر میخورد. تارهای پریشون بهم چسبیده موهایی که تا زیر بینیش میومد روی پیشونیش ریخته بود. همه اینا تو نور کم اتاق، زین رو مثل یه نقاشی فانتزی کرده بود: زیبا...

Days of rain and spring [Z.M] [L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant