~•°•°•☆☆☆•°•°•~
هی رفیق چه سر و صدایی بیرون پیچیده... تو هم میشنوی؟
این صدای شهرت منه؟ یا فقط یه خواب پریشونه؟
بهم میگن: دارن صدات میکنن...
انگار اسم من از زبونشون نمیوفته... و این صداها، صدای فریادهای خواستن من، روی اون سکوی بلنده که بهش استیج میگن!
قراره از روی اون بلندی، چراغهای نور افکن رنگی رقص کنان روی من بیوفته و پشت اون میکروفون و میلهای که نگهش میداره پاهای من بایستن...
بعد بخونم و باهام ترانههامو که حفظ کردن، تکرار بکنن!
اون چشمهای منتظر و عاشق به من خیره میشن و من اینجام تا چیزی رو که میخوان بهشون بدم...
چطور ضربان قلبمو، تنگی نفسمو آروم بکنم؟ امشب همه چیز مورد در ماست؛ ما پنج نفر!
~•°•°•☆☆☆•°•°•~
![](https://img.wattpad.com/cover/352177055-288-k309531.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Days of rain and spring [Z.M] [L.S]
Fanficبرگشت پشت سرش رو نگاه کرد اون تابلوی بزرگ از پنجتاییشون که داشت میدرخشید با اسم [ One Direction ] این آخرش بود... برای یک لحظه تمام خاطرات اون سالها از جلوی چشماش گذشت و نگاه آخرش رو به چشمای یکی از اون پسرا روی تابلو داد؛ خوب میدونست برای همیشه دل...