فصل چهارم: اولین تور کنسرت‌

85 29 11
                                    

~•°•°•☆☆☆•°•°•~

هی رفیق چه سر و صدایی بیرون پیچیده... تو هم میشنوی؟

این صدای شهرت منه؟ یا فقط یه خواب پریشونه؟

بهم میگن: دارن صدات میکنن...

انگار اسم من از زبونشون نمیوفته... و این صداها، صدای فریادهای خواستن من، روی اون سکوی بلنده که بهش استیج میگن!

قراره از روی اون بلندی، چراغ‌های نور افکن رنگی رقص کنان روی من بیوفته و پشت اون میکروفون و میله‌ای که نگهش میداره پاهای من بایستن...

بعد بخونم و باهام ترانه‌هامو که حفظ کردن، تکرار بکنن!

اون چشم‌های منتظر و عاشق به من خیره میشن و من اینجام تا چیزی رو که میخوان بهشون بدم...

چطور ضربان قلبمو، تنگی نفسمو آروم بکنم؟ امشب همه چیز مورد در ماست؛ ما پنج نفر!

~•°•°•☆☆☆•°•°•~

Days of rain and spring [Z.M] [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora