.از یک شبگرد🖋
.
.
.
☆~•°Days of rain and spring°•~☆•¤فصل چهارم: اولین تور کنسرت¤•
•~پارت پنجم~•☆•~•~•~•°•~{در پناه عشق}~•°•~•~•~•☆
.
.
.(مهربونام که این پارت رو میخونید و ازش لذت میبرید لطفا ستاره بالا رو لمس کنید و هرجایی در هر موردی نظری داشتید باهام درمیون بزارید🫂♥️)
~•°•°•☆☆☆•°•°•~
"همه چیز هم عجیبه... هم قشنگه!"
نایل تو حالی که داشت کنار زین و لیام تو امتداد اسکله حرکت میکردن گفت.
زین روی لبهی سکو اسکله نشست و داشت کفشهاشو در میاورد. لیام از هوای خوب اونجا لذت میبرد؛ سمت نایل برگشت و گفت: قشنگه ولی چرا عجیبه؟
ن: هیچوقت نشده دوتا رفیقم به هم علاقه پیدا بکنن و تو رابطه برن... یعنی حالا چی میشه؟
زین جورابشو هم در آورد و بعد پاچههای شلوارشو بالا داد پاهاشو توی آب فرو کرد.
ز: آخیش...
بعد به طرف نایل برگشت: هیچی... بقیش دیگه به خودشون برمیگرده!
نایل کنار اون روی لبه اسکله نشست، جایی که بارون هنوز خیسش نکرده بود، گفت: هری خیلی اذیت شد... این داشت عذابم میداد.
ز:"لویی از اون داغونتر بود هری حداقل اگه ازش میپرسیدی میگفت ولی لویی نه...
با این وجود خیلی قشنگ روش کراش بود... من میدونستم این مرتکیه یه چیزیش هست همون اول هم جورهایی گلوش پیش هری گیر کرد.
برای همین زیاد سر به سرش میزاشت و میچزوندش...
ولی جالبیش اینه هری به دل نمیگرفت انگار همین نوعِ مریض از عاشقی لویی رو دوست داشته!"
ل: اینجاست که میگن دو طرف نیمه همن برای هم ساخته شدن!
زین با لبخندی محو لیام رو نگاهی کرد و بازم به دور دست اسکله، چشم دوخت.
ESTÁS LEYENDO
Days of rain and spring [Z.M] [L.S]
Fanficبرگشت پشت سرش رو نگاه کرد اون تابلوی بزرگ از پنجتاییشون که داشت میدرخشید با اسم [ One Direction ] این آخرش بود... برای یک لحظه تمام خاطرات اون سالها از جلوی چشماش گذشت و نگاه آخرش رو به چشمای یکی از اون پسرا روی تابلو داد؛ خوب میدونست برای همیشه دل...