از یک شبگرد🖋
.
.
.
☆~•°Days of rain and spring°•~☆•¤فصل دوم: چطور شروع شد¤•
•~پارت چهارم~•☆•~•~•~•~•°•~{نایل}~•°•~•~•~•~•☆
.
.
.(مهربونام که این پارت رو میخونید و ازش لذت میبرید لطفا ستاره بالا رو لمس کنید و هرجایی در هر موردی نظری داشتید باهام درمیون بزارید🫂♥️)
~•°•°•☆☆☆•°•°•~
تو بالکن خونشون پاش رو روی هم انداخته و داشت قطعهای آروم رو با پیکش (قطعه ای تقریبا مثلثی شکل برای ضربه روی سیم های گیتار) میزد. غرق صدای ملایم و زیبای اون ملودی خوب به صدای ریز سیمها دقت میکرد تا مطمئن بشه گیتار عسلی رنگ تو بغلش کوکه و رو همون گامی که میخواد میزنه، باد لای موهای قهوهای روشنش تو جریان بود.
پدرش ،بابی، تازه از بیرون اومده بود و با شنیدن صدای ساز اول فکر کرد پسر بزرگش گرِک بود.خونش با وجود دوتا پسر هنرمندش همیشه پر از صدای ساز بود و گاهی تظاهر میکرد مشغول کتاب خوندنه و وقتی به خودش میومد تو ملودیهای نایل و گرک سیر میکرد. یازده سال از جداییش از مادر پسرا ،مائورا، گذشته بود و اونا تنها یادگاریاش از همسر سابقش بودن.
بابی همیشه روی پسر کوچیکش جور دیگهای حساس بود.
جور دیگهای نگران نگرانی نایل بود؛ دلایلی که تو گذشته ریشه داشتن زمانی که نایل خیلی کوچیکتر بود. از دور کمی نگاهش کرد: نایلن: بابا
ب: اجرات تو اکس فکتور کیه؟
ن: آخر هفته، بگو که با من و گرک میای
بابی لبخند به لب شد و میدونست چقدر نایل برای این روز هیجان داشت تا توی این مسابقه شرکت کنه و چقدر از روز و شبش رو برای نواختن گیتار و خوندن زمان میزاشت حالا وقتش بود زحمتش به نتیجه برسه، در جواب پسرش قاطع گفت: معلومه که میام!
~•°•°•☆☆☆•°•°•~
سر صحنه فیلم برداری برای آخرین آهنگ آلبوم اولشون بودن و نایل با برادرش تلفنی حرف میزد: میدونم... باورت نمیشه چقدر سرمون شلوغه، ببخشید جواب تماستو ندادم
BẠN ĐANG ĐỌC
Days of rain and spring [Z.M] [L.S]
Fanfictionبرگشت پشت سرش رو نگاه کرد اون تابلوی بزرگ از پنجتاییشون که داشت میدرخشید با اسم [ One Direction ] این آخرش بود... برای یک لحظه تمام خاطرات اون سالها از جلوی چشماش گذشت و نگاه آخرش رو به چشمای یکی از اون پسرا روی تابلو داد؛ خوب میدونست برای همیشه دل...