. از یک شبگرد🖋
.
.
.
☆~•°Days of rain and spring°•~☆•¤فصل چهارم: اولین تور کنسرت¤•
•~پارت دوم~•☆•~•~•~•°•~{یک روز صبح}~•°•~•~•~•☆
.
.
.(مهربونام که این پارت رو میخونید و ازش لذت میبرید لطفا ستاره بالا رو لمس کنید و هرجایی در هر موردی نظری داشتید باهام درمیون بزارید🫂♥️)
~•°•°•☆☆☆•°•°•~هوای شب بیابان گرگ و میش بود. جاده کهکشان تو تاریکی اون شب مثل یه سطل الماس که به بوم آسمون ریخته باشه، رنگی، درخشتان و سحرآمیز بود...
زین توی خواب و بیداری صدای قدمهایی رو شنید که هر لحظه نزدیکتر میشد. پلکهاش سنگین، دور گردن و روی پیشونیش پر از قطرههای عرق بود. نفساش سخت بالا میومد و سرش رو عقب انداخته و دست ظریف و کمی استخوانیش رو از روی شکم تخت و لختش آروم رد کرد و از زیر کش باکسرش به داخل هل داد.
وقتی خنکی دستش به گرمی عضوش رسید آهی غلیظ از گلوش پرید. پلکاش سنگین و لذتی که حس کرد تا نوک پاهاش رفت. صدای قدم ها با سایهها همراه شد وقتی حس کرد کسی داره نزدیکش میشه و جلوی نور رو گرفته، چشمهای خمارش رو باز کرد.
دست آزادش رو پشت گردنش برد و سرشو بلند کرد تا ببینه کی داره نزدیکش میشه... چند بار پلک زد تا دیدش کمی واضح بشه و وقتی سایه یه پسر رو دید بلافاصله زیپ چادرش باز شد دید لیام اونجاست؛ نفسش رو حبس کرد و لیام خیلی سریع اومد تو و فقط یه باکسر مشکی تنش بود...
لبهای زین از هم فاصله گرفت و چشماش گشاد شدن: هان؟
نگاهی به دستش کرد هنوز توی باکسرش و روی عضوش بود. ترسید و خجالت همه وجودشو گرفت سرشو بلند کرد ولی در کمال تعجب نگاه لیام هم درست روی دستش بود؛ انگار رازی که ازش بترسه برملا شده بود ولی هیچ شرمی تو نگاه لیام نبود.
STAI LEGGENDO
Days of rain and spring [Z.M] [L.S]
Fanfictionبرگشت پشت سرش رو نگاه کرد اون تابلوی بزرگ از پنجتاییشون که داشت میدرخشید با اسم [ One Direction ] این آخرش بود... برای یک لحظه تمام خاطرات اون سالها از جلوی چشماش گذشت و نگاه آخرش رو به چشمای یکی از اون پسرا روی تابلو داد؛ خوب میدونست برای همیشه دل...