از یک شبگرد:🖋
.
.
.
☆~•°Days of rain and spring°•~☆•¤فصل دوم: چطور شروع شد¤•
•~پارت ششم~•☆•~•~•~•~•°•~{دوستی}~•°•~•~•~•~•☆
.
.
.(مهربونام که این پارت رو میخونید و ازش لذت میبرید لطفا ستاره بالا رو لمس کنید و هرجایی در هر موردی نظری داشتید باهام درمیون بزارید🫂♥️)
~•°•°•☆☆☆•°•°•~
لیام از استخر بیرون اومده داشت خودشو خشک میکرد حوله رو دور شونش انداخت. سرشو بلند و تو آینه خودشو نگاه کرد یاد اتفاقات نیم ساعت قبل افتاد؛ زین با دیدن قیافه لیام بعد اون بوسه شروع به خندیدن کرده بود: چی شد فیوز پروندی؟ خیلی بیجنبهای...
ل: دهنتو ببند
ز: چشم
بعد بازم با خنده ازش دور شد. البته که با زین خندید تو جمع پسرا همچین کارایی خیلی بعید نبود اما نمیتونست به خودش بقبولونه که هیچ حس خاصی بهش دس نداده... بلاخره اون یه پسرو بوسیده بود و نه هر پسری بلکه پسری که پنج سال قرار بود روز و شب ببیندش. نمیخواست خیلی این جریان رو بزرگ بکنه پس به خودش گفت فقط یه بوسه بوده نه بیشتر نه کمتر...
ناگهان تو این افکار گوشیش زنگ خورد و اسم جراد روی صفحه اومد؛ متعجب از این که چرا این وقت شب زنگ میزنه با حوله گوشش و موهای اطرافشو خشک کرد تا صفحه گوشی خیس نشه: جراد؟
ج: لیام، اوضاع چطوره؟
لیام با دست دیگش به خشک کردن موهاش ادامه داد: همه چیز خوبه
ج: من معمولا برات پیام میفرستم ولی امشب لازم بود بهت زنگ بزنم
ل: باشه میشنوم
ج: پسرا برای مصاحبه فردا آمادن؟ لازم که نیست یادآوری کنم چقدر مهمه و اگه هرکدومشون آماده نباشن طرف حساب من تویی
لیام در کمد لباس رو محکم بست و کف دست آزادشو روش گذاشت: اونا آمادن جراد
ج: خوبه، خب حالا یه کار خیلی مهم و فوری دیگه باید انجام بشه کاری که فقط مخصوص لویه!
YOU ARE READING
Days of rain and spring [Z.M] [L.S]
Fanfictionبرگشت پشت سرش رو نگاه کرد اون تابلوی بزرگ از پنجتاییشون که داشت میدرخشید با اسم [ One Direction ] این آخرش بود... برای یک لحظه تمام خاطرات اون سالها از جلوی چشماش گذشت و نگاه آخرش رو به چشمای یکی از اون پسرا روی تابلو داد؛ خوب میدونست برای همیشه دل...