از یک شبگرد🖋
.
.
.
☆~•°Days of rain and spring°•~☆•¤فصل سوم: نوجوانی و شهرت¤•
•~پارت سوم~•☆•~•~•~•°•~{بازگشت به خانه}~•°•~•~•~•☆
.
.
.(مهربونام که این پارت رو میخونید و ازش لذت میبرید لطفا ستاره بالا رو لمس کنید و هرجایی در هر موردی نظری داشتید باهام درمیون بزارید🫂♥️)
~•°•°•☆☆☆•°•°•~
واقعا گذاشتی بره؟
دختر نوجوان با اخم و لحن تندش رو به هانا گفت.
ه: چرا؟
_: هنوز نمیفهمی چراشو تبریک به خنگیت... هه... جشن بهاره و فستیوال رقص؟ عالیه...
ه: میشه واضح حرف بزنی کریستی؟ چه مشکلی داره؟
کریستی کنار هانا روی تخت نشست با انگشتاش شروع به شمردن کرد و لحن تمسخر آمیز و بعد سرد و قاطعش رو مثل مشت تو صورت هانا زد: چه مشکلی هان؟ میدونی پسرا تو این فستیوال دنبال چین؟ رقص با دخترا، سکس، مشروب، سکس، دختر، سکس و یا سکس و البته سکس، بزار بازم فکر کنم... آره، سکسسسسس
کلمه آخرش رو بلندتر گفت و بعد روش رو از رفیقش برگردوند. دلشوره به جون هانا افتاد و اخماش تو هم رفتن دلش میخواست همون موعد پیش لویی میبود و مطمئن میشد هرچی که کریستی نگرانشه، دروغ باشه پس بهش رو کرد: لویی همچین پسری نیست...
ک: واقعا؟ از کجا اینقدر مطمئنی؟
ه: تا حالا بهم خیانت نکرده
ک: که داری شرایطشو براش فراهم میکنی
ه: اون دوسم داره
ک: هنوز نفهمیدی پسرا قابلیت اینو دارن در عین اینکه بهت حس دوس داشتن رو بدن، خیانت هم بکنن؟
ه: تا حالا همچین کاری نکرده
ک: اوکی ببینم چی باعث شده فکر کنی همین پسرا که تو حالت عادیشم گوش به فرمان خشتکشونن وقتی پای مشروب و مواد وسط باشه میتونن جلوی خودشونو بگیرن؟ اونم پسرای معروف و پولدار...
YOU ARE READING
Days of rain and spring [Z.M] [L.S]
Fanfictionبرگشت پشت سرش رو نگاه کرد اون تابلوی بزرگ از پنجتاییشون که داشت میدرخشید با اسم [ One Direction ] این آخرش بود... برای یک لحظه تمام خاطرات اون سالها از جلوی چشماش گذشت و نگاه آخرش رو به چشمای یکی از اون پسرا روی تابلو داد؛ خوب میدونست برای همیشه دل...