. از یک شبگرد🖋
.
.
.
☆~•°Days of rain and spring°•~☆•¤فصل چهارم: اولین تور کنسرت¤•
•~پارت سوم~•☆•~•~•~•°•~{یکم جولای ۲۰۱۱}~•°•~•~•~•☆
.
.
.(مهربونام که این پارت رو میخونید و ازش لذت میبرید لطفا ستاره بالا رو لمس کنید و هرجایی در هر موردی نظری داشتید باهام درمیون بزارید🫂♥️)
~•°•°•☆☆☆•°•°•~
اول جولای ۲۰۱۱:جِراد توی اتاقش جلسهای با پسرها داشت.
این اتاق تم قرمز و مشکی داشت؛ دیوارهاش بلند و اتاق بزرگی بود. بخاطر رنگ مخملی مشکی که اغلب قسمتهای دیوار و سقف داشت انگار حتی بزرگتر و تاریکتر باشه، طوری که نشه چهارچوب اتاق رو دید و فهمید کجا تموم میشه...
تمرکز نور روی صندلی بزرگ و میز سه متری پهن و بلند جراد بود. در واقعا هم میز و هم صندلی روی سکویی بلندتر از محل صندلی پسرها بود اما ماهرانه بخاطر تاریکی این طراحی و تمرکز نور روی میز، نمیشد اینو تشخیصش داد. پس پسرها از پایین به بالا نگاه میکردن و جراد از بالا به پایین...این بار اولی بود که پسرها رو به کمپانی برای یه جلسه مهم برده بودن!
صبح اون روز راس ساعت هشت این جلسه شروع شد. حالا نگاه تیز اون مرد تک تک پسرها رو برانداز میکرد؛ اگه تا قبل از اون از هر کدوم میپرسیدی نگاه یه نفر رو میشه حس کرد شاید بهت میگفتن عقلتو از دست دادی ولی حالا حتی میتونستن نوع حسی که میداد رو توضیح بدن!
جراد مثل همیشه کت و شلوار پوشیده و نور اتاق روی صورت اون تمرکز داشت. کف دستاش رو روی هم گذاشته و از آرنج به میز تکیه داده بود. پشتی بلند صندلیش حس و حال حرف زدن یه مدیر برنامه که نه، حکم دادن یه پادشاه رو منتقل میکرد که تو جایگاه بلندی نشسته و حکم عفو یا اعدام چندتا رعیت خطاکار و ترسیده رو میده!
روی لحن و کلماتش مسلط بود و اینطور شروع کرد: "میخوام خیلی خوب حرفاهای امروزمو گوش بدید!
YOU ARE READING
Days of rain and spring [Z.M] [L.S]
Fanfictionبرگشت پشت سرش رو نگاه کرد اون تابلوی بزرگ از پنجتاییشون که داشت میدرخشید با اسم [ One Direction ] این آخرش بود... برای یک لحظه تمام خاطرات اون سالها از جلوی چشماش گذشت و نگاه آخرش رو به چشمای یکی از اون پسرا روی تابلو داد؛ خوب میدونست برای همیشه دل...