با حس خوب کلید رو داخل قفل آهنی چرخوند و در سفید رنگ رو با صدای تیک ریزی باز کرد.
سوت زنان با پاهاش در رو بست و به حالت رقص پاهاش رو چپ و راست میگذاشت. دستهاش رو بالای سرش برد و هم زمان با پاهاش به جهت مخالف حرکتشون میداد.
دور خودش چرخید و هم زمان با رقص بدون آهنگ کتش رو گوشهای از خونه پرت کرد و با حس خوبی که زیر پوستش نفوذ کرده بود و دوپامین زیادی رو داخل بدنش پخش میکرد روی مبل دراز کشید.
نفس عمیقی کشید و با به یاد آوردن چهره و لبخند پسرش وقتی از پیشش رفت متقابلاً لبخند زد؛ اون هاله کمرنگ شیطنت بین رگههای مشکی سیارکهای درشت، چیزی بود که تهیونگ رو مشتاق میکرد هر لحظه کاری انجام بده تا هر لحظه شاهد حضورشون باشه.
دستش رو روی قلب بیمارش گذاشت و آروم نوازشش کرد.
"دیدی؟ بلاخره دیدی کسی که هر لحظه از دلتنگی خودت رو به در و دیوار میزدی رو برات آوردم؟ دیدی بلاخره ستاره پرنور آسمون زندگیمون رو برگردوندم تا روشنایی خوشبختی دوباره بهمون بتابه؟ پس لطفاً دیگه بازی در نیار تا نگرانش نکنی باشه؟ دلم نمیخواد جز عشق و راحتی حس دیگهای پیشم داشته باشه."
چشمهاش رو بست و برای آینده و لحظاتی که قرار بود با جونگکوک بگذرونه فکر میکرد اما انقدر خوشحال و ذوق زده بود که حتی نمیتونست یک جا بند بشه.
پس سریع از جاش بلند شد و سمت گرامافون کنار تلویزیون بزرگش رفت. صفحه گرد آهنگ کلاسیک دوره ۱۹۹۰ رو روی سطح گرد گرامافون تنظیم گرد و با گذاشتن *هدشِل روی *مَت سرخوش پرخی دور خودش زد.
هارمونی مورد علاقه تهیونگ، یعنی ترکیب صدای ساکسیفون و ترومپت به همراه آوای ملایم درام و گیتار آکوستیک فضای کلاسیک و جَز، باعث شده بود دیوارهای کرمی و سرد خونه رنگ شادی به خودشون بگیرن و به خوشحالی مرد لبخند بزنن.
همراه با صدای مخملی مرد خواننده دوباره شروع به سوت زدن کرد و سمت کتش رفت، از جیب داخلش گوشیش رو بیرون آورد و بعد از پیدا کردن مخاطب مورد نظرش سریع لمسش کرد.
آیکون بلندگو رو فشار داد و همونطور که میرقصید و زیر لب لیریک موزیک رو زمزمه میکرد تا صدای بوق تماس قطع و صدای دوست قدیمیش همراه با آهنگ تو خونه بپیچه.
"چیشد تهیونگ؟"
با شنیدن صدای هیجانزده و هول دوستش خنده بلندی کرد. دستهاش رو باز کرد و چند دور چرخید. پسر پشت تلفن که صدای خنده سرخوش دوستش رو شنید نفس حبس شدهاش رو بیرون داد و متقابلاً خندید.
تهیونگ با حس سرگیجه روی کاناپه قهوهای رنگ روبهروی تلویزیون پرت شد و همچنان خندید.
"آهای مردِ عاشق، نمیخوای درباره ژولیت بهم بگی؟"
تهیونگ اخم ریزی کرد و تماس رو از روی بلندگو برداشت، دستی بین موهای به هم ریخته مشکیش کشید و جواب جیمین رو داد.
ESTÁS LEYENDO
Sirius
Fanfic𖧧 فول شده 〔 ShortStory , Vkook , Sirius 〕 ⇢ɢᴇɴʀᴇ : Romance, medical 〔کیم تهیونگ، فرد درستکار و سرشناسی تو کره که مدیر شرکتی برای واردات و صادرات خودرو هست. تهیونگ یک شب، پسری رو از مهمانی که دعوت شده بود نجات میده و زندگیش رو عوض میکنه؛ اما تهیو...