Sirius2 / Taekook Version

1.4K 181 22
                                        

با بغض سنگینی که نفس کشیدن رو براش سخت کرده بود از بیمارستان بیرون زد و برای چند لحظه جلوی در ایستاد.

چشم‌هاش رو بست و با نفس عمیقی اجازه داد سوز سرد هوا پاییزی به صورتش سیلی بزنه.

نه جونگکوک، نه!
دیگه هر چقدر برای این مرد گریه کردی بس بود؛ تا سال‌ها بعد از اون ماجرا قلبش برای نوازش لب و دست‌های تهیونگ دلتنگ می‌شد و این حس رو با ریزش اشک‌هاش ابراز می‌کرد.

اما دیگه خبری از اون جونگ‌کوک ضعیف و ترسو نبود. اون جونگ‌کوک همون شب نحس با دست‌های خودش دفن شد و زیر لایه‌های سنگین خاک سرد به خواب ابدی فرو رفت.

حالا جونگ‌کوک جدیدی اینجا زندگی می‌کرد که خودش زخم‌هاش رو مرحم گذاشته بود. خودش، خودش رو بغل کرده بود هر شب بهش می‌گفت: "نترس، من اینجام، پیشت. اجازه نمی‌دم هیچ نگاه و دست کثیفی بهت بخوره."

"جونگ‌کوک."

با شنیدن صدای تهیونگ از پشت سرش که با نفس‌نفس پشت سرش می‌دوید و سعی می‌کرد عصاش‌رو با خوش همراه بکنه نگاه کرد و سریع اشک‌هاش رو پاک کرد.

اجازه نمی‌داد این مرد کمی از ضعف باقی مونده اش رو ببینه.

بدون نگاه کردن بهش دستش رو تو جیب پالتوش برد و سریع قدم‌هاش رو سمت مخالف تهیونگ برد تا از دستش فرار بکنه اما انگار اون مرد پیر سمج‌تر از این حرف‌ها بود.

"جونگ‌کوک خواهش می‌کنم صبر کن و بیا همه چیز‌رو درست کنیم، می‌تونیم مثل قبل باهم تو یه خونه زندگی کنیم و هر روز و هر شب لبخند هم‌دیگه رو نوازش کنیم. قول می‌دم بهت همه چیز بهتر...."

"اگه این قول‌هات هم مثل همون‌هاییه که وقتی یه جوون 18 ساله احمق بودم و باورت کردم بهتره بپیچیشون و بندازیشون تو اشغالی، همون‌جایی که من تورو انداختم."

"جونگ‌کوک... سیریوس!"

جونگ‌کوک با شنیدن لقب قدیمی که تهیونگ بهش می‌داد با عصبانیت برگشت و انگشت‌های قویش رو دور یقه پیراهن مشکی تهیونگ حلقه کرد و محکم تکون داد.

تو اون تاریکی شب که فقط با نور کم سو چراغ‌های عابر کمی روشن شده بود، چشم‌های جونگ‌کوک از خشم و دلخوری و چشم‌های تهیونگ از عشق به پسری که سال‌ها ازش دور بود می‌درخشید.

"دهنت‌رو ببند کیم تهیونگ فهمیدی؟ فقط اون لب‌های لعنتیت رو به هم بدوز و دیگه هیچ وقت من‌رو اون‌طوری صدا نکن. فکر کردی هنوز همون احمق قبلم که با حرف‌های قشنگت خام بشم؟ نه... دیگه هیچ وقت خام وعده‌های دروغت نمیشم. اون موقع یه بچه یتیم ساده لوح بودم که فکر می‌کردم تو ناجیم باشی؛ نمی‌دونستم تو همون شیطانی هستی که من‌رو تا لبه پرتگاه می‌بری تا پرتم کنی بین تیغ‌های تیز بدبختی."

SiriusHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin