Part6
تهیونگ دوباره زبونش رو روی گردن پسر کشید و تلخی عطرش رو مزه کرد. سیخ شدن موهای بور روی تن جونگکوک رو به چشم میدید و غرق لذت میشد.
قلب مریضش بیقرار تر از هر وقتی میتپید و از هیجان بالا اومدن اسید معده لعنتیش رو حس میکرد. تنها چیزی که بعد چند سال باعث میشد اون ماهیچه سرد و مرده اینطور بیقراری بکنه بامبی فراری زیر دستهاش بود.
بلاخره دوباره معشوقش رو لمس میکرد، میبوسید و عطرش رو نفس میکشید و چی برای تهیونگ از این لذتبخشتر؟
تهیونگ همینطور که گردن خوش تراش جونگکوک رو مزه میکرد، درکنارش دستش رو خیلی نامحسوس سمت خشتک پسر برد. با لمس اون حجم بزرگ لحظهای مکث کرد.
اون وقتی که جونگکوک پیشش بود هم انقدر سایزش بزرگ بود؟ سرش رو تکون داد و با بیرون کردن افکار مزاحم سعی کرد با مالش داد عضو جونگکوک از این لحظه کمیاب لذت ببره.
جونگکوک اما اون زیر با خودش تو جنگ بود، حتی نمیدونست باید از این لحظه لذت ببره یا نه. اون برای کار دیگهای اومده بود اما قلب و احساسات لعنتیش با شکوندن دری که مغزش روشون قفل کرده بود، منطقش رو به صندلی بسته و حالا هدایت پسرک رو به دست گرفته بودن.
پوستِ دستهاش از شدت آدرنالینی که بهش تزریق شده دوندون بود و قلبش با بیشترین سرعت میتپید. تهیونگ جایی بین کتف و گردنش جا خشک کرده بود و تصمیم نداشت ذرهای عقب بکشه اما دستش که با شدت روی عضوش در رفت و آمد بود باعث میشد حسهای بیشتری از هیجان به تنش تزریق بشه.
گاهی نالهای ناخودآگاه از بین لبهاش فرار میکرد و کمرشرو بالا میکشید. دستهاش هنوز بین انگشتهای تهیونگ محکم به مبل میخ شده بود و این سلطهپذیریش نسبت به اون مرد براش به شدت عحیب بود.
تهیونگ با دیدن بالا و پایین شدن پایین تنه و کمر جونگکوک که با بیقراری تکون میخورد، لبخند زد و صورتش رو روبهروی پسر برد.
با دیدن چشمهای بستهاش لبخندی زد.
پسر کوچیکتر با حس خالی شدن فضای گردنش چشمهاش رو باز کرد و به نگاه خوشحال تهیونگ چشم دوخت.
جونگکوک با نگاه کردن به چشم کبود و پف کرده تهیونگ و لب پاره شدش وسوسه میشد ساعتها روبهروش بشینه و مداواش بکنه. تکتک زخمهاش رو ببوسه و براش مرحم بشه.
"میبینی؟ نه تنها تنت بلکه این قلبی که با سرعت نور میتپه برام دلتنگه، چرا انقدر مقاوت میکنی؟ چرا یه فرصت بهمون نمیدی جونگکوک؟ به ما!"
جونگکوک بعد از پایان جمله تهیونگ انگار که بهش برق وصل شده باشه، سریع با قدرت دستهاش رو از بین دستهای شکارچی بیرون کشید و با شدت تهیونگ رو روی زمین هل داد.
"ما؟ دیگه مایی وجود نداره تهیونگ."
![](https://img.wattpad.com/cover/353130196-288-k647040.jpg)
YOU ARE READING
Sirius
Fanfiction𖧧 فول شده 〔 ShortStory , Vkook , Sirius 〕 ⇢ɢᴇɴʀᴇ : Romance, medical 〔کیم تهیونگ، فرد درستکار و سرشناسی تو کره که مدیر شرکتی برای واردات و صادرات خودرو هست. تهیونگ یک شب، پسری رو از مهمانی که دعوت شده بود نجات میده و زندگیش رو عوض میکنه؛ اما تهیو...