Part9
بعد از پارک کردن ماشینش تو پارکینگ خونه، حالا با استرس روبهروی در ایستاده و برای وارد شدن دو دل بود.
نمیدونست باید چطور پدرش رو آروم بکنه یا چه بهونهای برای این که امروز اونطور با تهیونگ از بیمارستان بیرون زدن پیدا بکنه.
جونگکوک حتی نمیدونست بعد از اون بحثی که پشت تلفن با یونگی داشته، دوستش تونسته پدرش رو متقاعد بکنه تا با پسرش نرمتر برخورد بکنه یا نه؛ یا اصلاً به خاطر بحثشون تلاشی برای جونگکوک کرده یا نه!
الان تنها امیدش مادرشه که امیدوار بود به جای این که پشت پدرش در بیاد از جونگکوک حمایت بکنه تا بتونن قضیه رو جمع و جور بکنن.
دستی به صورتش کشید بلاخره بعد از این که به خودش دلداری داد، کلید رو تو قفل در انداخت و وارد خونه شد.
برخلاف تصورش که فکر میکرد با صدای بحث پدرش با یونگی روبهرو بشه اما فضای خونه به آغوش سکوت مرموزی فرو رفته بود و همین باعث اضطراب جونگکوک میشد. فکر میکرد یونگی برای کمک بهش اینجا باشه و نبودش نشونه این بود که از بحث پشت تلفن حسابی ناراحته.
کلیدش رو روی جاکفشی چوبی سفید رنگ گذاشت و آهسته با قدمهای پاورچین راهرو ورودی رو پشت سر گذاشت.
چرخی زد و عقب، عقب به سمت پذیرایی رفت طوری که میخواست هم به سالن دید داشته باشه هم به آشپزخونه.
با شنیدن صدای سرفهای از پشت سرش هین بلندی کشید و سمتش برگشت. دیدن پدرش با اون صورت خالی از حس و مادرش که روی مبل با چشمهای نگران نشسته بود، باعث میشد با ترس آب دهانش رو قورت بده.
در واقع آقای پارک اصلاً مرد ترسناکی نبود، اون کسی بود که همیشه با آرامش و محبت با جونگکوک رفتار میکرد؛ حتی اجازه نداد پسرش یک لحظه فکر بکنه که رابطه خونی باهم ندارن.
اما جونگکوک همیشه از پدرش حساب میبرد، آقای پارک در عین این که با عشق جونگکوک رو بزرگ کرده بود به وقتش از جدیتش استفاده میکرد تا بتونه پسرش رو خوب و مودب ترتیبت بکنه که خب، موفق هم بود.
اون زوج این عقیده رو داشتن که درسته عشق هیچ مرزی نداره و برای ابراز کردنش نباید لحظهای درنگ کرد اما اگه براش افراط بشه و اون جایی که لازمه از برخورد جدی استفاده نکنند، نمیتونن اونطور که باید جونگکوک رو قوی بار بیارن.
حاصل این طرز تفکر شد جونگکوکی که با وجود تمام سختیهایی که تو نوجوونیش کشیده بود، بازم سفت و سخت به زندگیش ادامه داد و حالا یه پزشک متشخص بود.
سرش رو نامحسوس به چپ و راست تکون داد تا فکرهای اضافی رو از سرش بیرون بکنه و تمرکزش رو به پدرش بده، الان وقت فکر کردن به شیوه درست تربیت پدرش نبود!

ESTÁS LEYENDO
Sirius
Fanfiction𖧧 فول شده 〔 ShortStory , Vkook , Sirius 〕 ⇢ɢᴇɴʀᴇ : Romance, medical 〔کیم تهیونگ، فرد درستکار و سرشناسی تو کره که مدیر شرکتی برای واردات و صادرات خودرو هست. تهیونگ یک شب، پسری رو از مهمانی که دعوت شده بود نجات میده و زندگیش رو عوض میکنه؛ اما تهیو...