Part13
یونگی سمت جیمین هجوم برد و با گرفتن یقه تیشرت سفید رنگش، تکون محکمی بهش داد.
تهیونگ و جونگکوک که تا اون لحظه بیحرکت بودند، با دیدن یونگی سمتشون دویدند و سعی کردند با تولید کمترین سروصدا، از هم جداشون بکنند.
"تو اینجا چه غلطی میکنی، ها؟ مگه بهت نگفتم دست از سرم بردار؟ حالا جرعت کردی بیای پیش برادرم؟"
جیمین با نگاهی گیج سعی کرد یقهاش رو از دستهای قوی یونگی بیرون بکشه، اصلاً متوجه نبود یونگی برای چی انقدر عصبانی شده؟
"بهت گفته بودم برای رسیدن بهت خودم رو از امتحان کردن هیچ راهی دریغ نمیکنم، نگفته بودم؟ اوه، اشکالی نداره؛ حالا میگم. من برای رسیدن بهت خودم رو از امتحان کردن هیچ راهی دریغ نمیکنم، مین یونگی!"
یونگی از حرص دست مشت شدهاش رو بالا آورد تا روی صورت جیمین بکوبه اما پرت شدنش به عقب نفس عمیقی کشید.
نگاهی به تهیونگ که حالا اونهم عصبی بود انداخت، مرد حتی لحظهای اجازه نمیداد جلوی خودش به دوستش آسیبی بزنند.
"تو، یونگی؛ دیگه جرعت نکن جلوی من قصد آسیب زدن به جیمین رو پیدا بکنی. جونگکوک، برو در اتاق رو قفل کن؛ احتمالاً شب طولانی در پیش داریم."
جونگکوک نگاهی با ترس اول به یونگی، بعد به تهیونگ انداخت، سمت در رفت و با قفل کردنش مطمئن شد کسی یهویی وارد اتاق نمیشه.
"جونگکوک، همین الان توضیح بده این پسر اینجا چیکار میکنه؟"
جونگکوک اول آبدهانش رو قورت داد و نگاهی به یونگی که سعی داشت با عصبانیتی که داره ولوم صداش رو پایین نگه داره، نگاه کرد.
تهیونگ هم نگاه مشکوکی به جیمین انداخت، مطمئن بود دوستش کسی نیست که درباره گذشته اطلاعاتی به جونگکوک داده باشه؛ پس چه دلیلی وجود داشت که با اون حالت صمیمی پیش پسرش باشه؟
الان باید میرفت و با بغل کردن جونگکوک، کنار گوشش زمزمه میکرد که چقدر دلتنگش شده؛ اما درگیر درامایی شده بود که توسط دوستش کارگردانی و توسط یونگی، اجرا میشد.
"من از جیمین خواستم بیاد اینجا. اینستاگرامش رو پیدا کردم و بهش پیام دادم؛ بعد از اتفاقی که اون شب تو بار افتاد، کنجکاو شدم بدونم چه نسبتی با تهیونگ داره."
یونگی پوزخندی و با تکون دادن سرش سمت بالکن رفت، تهیونگ هم با لبخند به جونگکوکی که شرمنده سرش رو پایین انداخته بود نگاه کرد و با چند قدم سمتش رفت.
دست رو دور کمر پسر حلقه کرد و تن عضلهایش رو به خودش چسبوند.
جونگکوک با نگاهی ریز به چشمهای خندان تهیونگ، لبخند خجالتی زد و دستش رو، روی سینه محکم تهیونگ گذاشت.

BINABASA MO ANG
Sirius
Fanfiction𖧧 فول شده 〔 ShortStory , Vkook , Sirius 〕 ⇢ɢᴇɴʀᴇ : Romance, medical 〔کیم تهیونگ، فرد درستکار و سرشناسی تو کره که مدیر شرکتی برای واردات و صادرات خودرو هست. تهیونگ یک شب، پسری رو از مهمانی که دعوت شده بود نجات میده و زندگیش رو عوض میکنه؛ اما تهیو...