Psrt14
با خستگی نفسس رو کلافه بیرون داد و کاغذ جدیدی از دفترچه جلد سخت جدیدش باز کرد.
دستی به چشمهای خستهاش کشید و پشت بندش سعی کرد کمتر خمیازه بکشه، از صبح زود بیمارستان بود و پشت سر هم مریضهاش رو ویزیت میکرد.
اما با وجود خستگی زیادی که تمام ماهیچههای بدنش رو فرا گرفته بود، دلش نمیاومد محل کارش رو ترک بکنه و دست از مداوای بیمارانش برداره.
ماگ سفید رنگش رو برداشت و بعد از نوشیدن جرعهای از آب خنک، با صدای بلند از بیمار بعدی خواست که داخل بشه.
با باز شدن در و دیدن کسی که وارد مطب شد، نچ کلافهای کشید و خواست دوباره شروع به قر زدن بکنه؛ اما با دیدن چهره غمگین و در هم رفته پسرک موطلایی، مکثی کرد.
جیمین برخلاف همیشه که با چشمهای خندون و صدایی رسا وارد مطب دکتر مین میشد و مغزش رو میخورد، این بار بیصدا و با چشمهایی بیفروغ به ملاقاتش اومده بود.
با تن صدایی پایین سلام کرد و روی مبل تک نفره چرم نشست، دستهای کوچیکش رو، بین رون پاهاش قایم کرد و سرش رو پایین انداخت.
یونگی با تعجب نگاهش رو به پسر لب پاستیلی، که بیحرف روبهروش نشسته و هیچ حرفی نمیزد، دستی به چونهاش کشید.
"چته؟ دوباره برای چی اومدی؟"
جیمین با نگاهی سراسر غم، نگاهش رو بالا آورد و به چشمهای گربهای که دلش رو بهشون باخته بود، نگاه کرد.
یونگی با چشمهایی که همچنان متعجب بود، از جاش بلند شد و روی مبل روبهرویی جیمین نشست تا معاینهاش رو شروع بکنه.
جیمین بدون اینکه نگاهی به یونگی بندازه، چند دکمه پیرهن اولش رو باز کرد و منتظر شد تا دکتر مین کارش رو شروع بکنه.
با حس سردی گوشی پزشکی روی سینه چپش، چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید.
یونگی نگاه ریزی به چهره رنگ پریده جیمین انداخت و برای اولین بار حس کرد قلبش پر از نگرانی و غم برای پسرک طلایی روبهروش شده.
"از کی دردت شروع شده؟"
جیمین بعد از معاینه دکمههاش رو بست و به مبل تکیه داد.
"دیشب، قبل از خواب."
دکتر، روی زانوهاش خم شد و آرنجهاش رو به پاهاش تکیه داد، نگاه تیزش رو چهره پسر دوخت.
انگار که تازه متوجه زیباییهای پسر شده؛ اون چشمهای زیبای مشکی که برخلاف شب اولی که دیده بودش، دیگه وحشی و طوسی نبود، بلکه سیاهی عمیقی داشت که یونگی رو داخل خودش غرق میکرد.
ابروهای مرتبی که صورتش رو زینت داده و مژههای نسبتاً بلندی که چشمهاش رو قاب گرفته بود، گونههای برجستهای که بیشتر از قبل رنگ پریده بودند و در نهایت، عضوی از صورتش که به شدت تو چشم بود، لبهای پاستیلیش که حالا به سفیدی میزد.

ESTÁS LEYENDO
Sirius
Fanfiction𖧧 فول شده 〔 ShortStory , Vkook , Sirius 〕 ⇢ɢᴇɴʀᴇ : Romance, medical 〔کیم تهیونگ، فرد درستکار و سرشناسی تو کره که مدیر شرکتی برای واردات و صادرات خودرو هست. تهیونگ یک شب، پسری رو از مهمانی که دعوت شده بود نجات میده و زندگیش رو عوض میکنه؛ اما تهیو...