مثل هر روز کل قصر و زیر و رو میکنه و خسته کلی کار روی دوشش بود امروز هم باز هم باید باید باید با اون وزیر های بی کله توی یه جلسه بحث میکرد
یک مشت احمق که فکر میکنن فقط یک قدم میتونن برن و به نامجون گیر بدن
+ میتونم بگم برای چی یه جلسه گذاشتید؟
نامجون سرد گفت
یکی از وزیر ها سریع حرف زد
*بخاطر شما هست امپراتور
+من*شما خیلی به مردم آسون میگیرید و حتی ازدواج هم نمیکنید من هم با امپراتور چین کمی موافق هستم شما نه ازدواج میکنید نه چیزی و حتی با مردم هم خیلی خوب رفتار میکنید و شما جوان هستید و خودتونو میگیرید
نامجون ابرو بالا انداخت
+ شما به فکر پول هستید؟... راحت زندگی کنید الان مقام یعنی پول چندین سال دیگه پول میشه مقام
+ بعدشم چه مقامی تو یکی همین الان اخراجی جاسوس چین یا همون وزیر چانگ من بی عقل نیستم منو هر روز میپایی و هرچی
+ بلند میشی و الان بیرون میری هرکی موافق نیست و مخالف امپراتوری منه و ناراحته جمع کنه بره
نامجون سر همه داد زد و همه تقریبا از ترس داشتن خودشونو خیس میکردن
نامجون انقدر عصبی بود که رگ گردن و صورتش کاملا معلوم وبیرون زده بود
نامجون بلند شد و عصبی سمت هوسوک رفت
+ حکم اخراجیه وزیر چانگ رو بده بندازش توی اون زندان کوفتی سرشو برای امپراتور چین بفرست
نامجون داد زد و سمت کتاب خونه تنها رفت و لباس هاشو عوض کرد و از قصر بیرون زد و کنار یه مغازه راه میرفت شهر بهش ارامش میداد مردمش و....
سمت رستوران کوچیکی که دوست صمیمیش مین یونگی اونجا بود رفت و روی یه صندلی پشت میز رفت و صدای یونگی رو شنید
×به به.... یادی از فقرا شد
+ خفه تو وضعیت زندگیت بهتر از من بشین
×چخبر دوست قدیمی؟ .... چند ماه بود نیومده بودی
+هی یونگی وضعیت توی قصر خرابه....
×چرا؟
+میگن من به مردم آسون میگیرم و ازدواج نمیکنم× خوب دیگه .... تو هرجوری بخای رفتار کنی یکی ناراضیه
+ وزیر چانگ رو اخراج کردم
یونگی چشماش از توپ تنیس هم گرد ترشده بود
× واقعا؟
+ جاسوس بود× بیچاره شدی الان همه پرچم نارضایتی بالا میبرن
+ میدونم یونگی...... الان سرشو دارن برای چینی ها میفرستن.... این کارو کردم حساب کار دست همه بیاد و برام مهم نیست کی باشه سرشو میزارم زیر چاقو قطع میکنم
یونگی سر تکون داد
+ خوبه دیگه... من دیگه میرم... سعی میکنم بیشتر بهت سر بزنم
× دفعه قبل هم همینو گفتی باشه
نامجون رفت و دید یه پسر کوچیک داره گریه میکنه نامجون سمت پسر میره
+چرا گریه میکنی
÷آقا کمک میکنی؟...... یکی داره برادرمو میزنه
+ البته بگو کجاست
÷ پشت رستوران توی یه انبارنامجون پسر رو بغل کرد و سمت انبار دوید و در انبار رو شیکوند
+ اینجا چخبره
یه پسر به صندلی بسته شده بود و گردنش زخمی بود و پهلوش خون ریزی داشت
افراد با دیدن مرد که بیشتر شباهتی به یه غول عضله ای داشت فرار کردن
نامجون اومد و دست و پای پسر رو باز کرد و وقتی صورت پسر رو دید چشمای قهوه ای موهای خاکستری لب های پفکی و قرمز پوست سفید که یه کیمونای پسرونه صورتی تنش بود
نامجون خیره به پسر شد و با صدای برادر کوچیکش از فکر بیرون اومد و پسر رو روی کولش انداخت سمت قصر دوید
وبرادر جین رو هم که گریه میکرد توی بغلش گرفته بود
هوسوک نامجون رو دید و سمت نامجون اومد
*امپراتور چی شده؟ ... اینا کین؟
+ طبیب خبر کن این پسر کوچیک هم ببر پیش جونگکوک
نامجون عصبی داد زد و دستور داد
نامجون پسر رو برد و روی میز گذاشت و پسر رو دراز کرد و طبیب وارد شد
+ سریع بیا ببین چشه
نامجون تقریبا داد زد و از اتاق بیرون اومد شقیقشو ماساژ داد و به پسر فکر میکرد
لب های که هیچ رنگی قادر به توصیفش نبود و هیچ زیبایی از یک زن هم زیبا تر هیچ پسری اونقدر زیبا نبود دلش میخواست اون لب هارو ببوسه روی اون پوست سفید مارک بزاره و پوست اون پسر رو نوازش کنه ......
نامجون توی افکارش از پسر معذرت خواهی کرد
کیمونای پسرونه صورتی که اون پسر پوشیده بود اون پسر رو شبیه یه پرنسس کرده بود
و دل نامجون داشت غش و ضعف میرفت و از یک طرف از نگرانی داشت میمرد
سلام دوستای با معرفتم
خیلی ممنون که شرط های آپ رو با هر توانی که تونستید رد کردید
🥲فکر کنید بعد از یه هفته اومد توی واتپد و دیدم کلا 5 تا ووت داریم
هعی
بعد 20 نفر بازدید
یه سوال چرا ووت نمیدید؟
ولی از اونایی که حمایت کردید خیلی ممنونم ❤❤حتا وقتی شرط هارو کم کردم هم کسی کاری نکرد
امیدوارم حداقل این شرط هارو قبول کنید تا من بتونم آپ کنم
واقعا زحمت میکشیم سرش 🙃شرط آپ:
ووت :8
بازدید :20
کامنت: 3
اها نظرتون درمورد کاور چیه؟ قشنگن؟
YOU ARE READING
baby boy /namjin/
Random... کاپل:نامجین کاپل فرعی :کوکوی ... یونمین موضوع: نامجون امپراطور کره هزار جور ادم میخوان باهاش باشن و درحال جنگ با چین بود و همه بهش اصرار میکردن ازدواج کنه و اما جین ....... بقیشو تو فیک بخونید 😔 شخصیت ها : نامجون جین یونگی هوسوک جیمین تهیونگ ...