baby boy /namjin/

BRO ...,END

چند وقتی میشد که از اون جهنم دره یعنی همون کشتی بیرون اومده بودن

یه نفس عمیق و ارومی از اون همه بدبختی که به یونگی و بلکه همه وارد شده بود بکشن

نامجون چند روزی بود که خونه نبود و جین با جونگکوک تهیونگ وجیمین توی یه خونه باهم توی این چند روز زندگی میکردن

هر چهار نفرشون دور یه میز نشسته بودن و کارت هارو به سینه هاشو چسبونده بودن و حتی خودشون هم زیر چشمی به کارت ها نگاه میکردن

جین پوزخند زد و به کارتش نگاه کرد
-هی تهیونگ چرا کارت نمیزاری؟ هوم؟

جین با تمام شیطانی هایی  که توی چشم هاش جمع شده بود به تهیونگ نگاه کرد و پوزخند زد و تهیونگ چشمش رو چرخوند

÷دارم هیونگ

کارت سبز رنگ رو گذاشت و دور برگشت و جین نتونست کارت بزاره
جین قیافش بلافاصله پوکر شد

-عوضی

حالا نوبت تهونگ بود که با چشم هایی که شیطان توشون کمین کرده به جین هیونگش نگاه کنه و پوزخند بزنه و اعلام بارندگی کنه

نوبت جیمین رسید و اون هم کارت رو گذاشت و نذاشت که جونگکوک کارت بزاره

جونگکوک با صدای بلندی گفت
×دوست داری خودتون دوتا اصلا بازی کنین ؟

کوک با حرص گفت جین با خنده به قیافه برادر نامجون نگاه میکرد و میخندید
الان یادش افتاد که چقدر دلش برای نامجونش تنگ شده

با تکون دادن سرش از افکارش بیرون اومد و اروم زمزمه کرد انگار یه دفعه حالش گرفته شد و حس و حال شادی که داشت از بین رفت

-آه...من خسته شدم...میرم شماها باهم بازی کنین

اون سه تا با تعجب باشه ای گفتن و به جین نگاه کرد و یه دفعه تهیونگ اروم زمزمه کرد

÷چیزی گفتیم ؟

*نه

جین توی حال خودش که یک دفعه بهش وارد شده بود گیر کرده بود چون واقعا دلش برای مردش تنگ شده بود بدجور

جیمین هم جواب تهیونگ رو داد و اون سه تا به بازیشون ادامه دادن
ناگهان صدای زنگ در خورد و جین بلند گفت تا اون سه تا بشنون تقریبا داد بلندی زد

-من باز میکنم

و متقابل اون سه تا باهم گفتن
÷×*باشه هیونگ

جین سمت در رفت و دستشو به دستگیره رسوند و اون رو پایین کشید در باز شد

وقتی چهره جذاب مردش رو دید لبخندش عمیق شد

بدون اینکه اجازه بده حتی نامجون بیاد تو پرید بغلش و پاهاشو دور کمر نامجون حلقه کرد و دستاشو دور گردن نامجون