babyboy £ 5 £

351 46 3
                                    

مثل هر روز صبح بلند شد و ورزش کرد و خسته بالاتنه برهنه روی زمین افتاد تقریبا سه ساعت بدون استراحت داشت ورزش میکرد

نفس نفس زد خودشو بلند کرد هنوز وقت استراحت نبود

نامجون جونی براش نمونده بود دوباره روی زمین افتاد و نفس نفس زد

+ بلند شو مرد

به خودش میگفت و با هزار جور امید بلند شد و لباساشو تنش کرد و نشست تا یکم استراحت کنه نشسته خوابش برد فهمید یکی داری نگاهش میکنه و دقیقا کنارش بود

پرید و مچ دست اون فرد رو گرفت

+ جین

جین سرخ توی خودش پیچید و ترسید که کار اشتباهی انجام داده باشه

مچ دست جین رو ول کرد و لبخند نازکی زد

+ اینجا چیکار میکنی ؟
- خوب.. خوب... من قصر رو... نمیشناسم ... اومدم پیش تو

نامجون به موجود کیوت روبه روش لبخند زد و کنارش نشست

+ توی شهر کارت چی بوده؟

- معلم بودم... اشپز. ....... و جواهر درست میکردم

+پس تو به معنای واقعی کلمه هنرمند بودی

نامجون موهای پسر رو بهم ریخت

+میتونی اینجا بمونی البته میتونی نه

جین با تعجب نگاه کرد

-نه؟... یعنی چی؟

+یعنی تو اینجا تا اخر عمر هستی و کسی حق نا رضایتی نداره فهمیدی؟... یا باید بهت یه جور دیگه بگم

جین سر تکون داد

نامجون بلند شد دستاشو پشتش حلقه کرد و سمت سالن رفت که اونجا جلسه بود

+ بامن بیا

نامجون عصبی دستور داد

-باشه

جین فقط دنبال نامجون رفت

+این انگشتر رو بنداز دستت

جین انجام داد

بلخره این انگشتر ها به درد نامجون خورد باید از جونگکوک تشکر ویژه بخاطره پیشنهاد انگشتر میداد

نامجون وارد سالن شد و به جین گفت کنار بشینه

یکی از وزیر ها اجازه صحبت گرفت

+بگو

*میتونم بپرسم این پسر رعیت کیه؟

+ این پسر دیگه رعیت نیست...... انگشتری که دست منه دست اون هم هست.... خودتون خوب میدونید چی میگم.... پس هیچ بی احترامی نبینم...... بی احترامی به کسایی که من میشناسم مساوی هست با عاقبت وزیر چانگ هر گونه جاسوسی و غیره......

جین سرشو تمام مدت پایین انداخت بود و جوی که اون سالن داشت داشت معذبش میکرد نگاه های پر از تنفر به سمتش بود

جین اشک توی چشماش حلقه زد و قبل از ورود به سالن پهلوش به میز برخورد کرده بود

هم درد داشت و هم دلش میخواست گریه کنه و از یه طرفی به نامجون که زیبا و جذاب ترین مرد توی جهان بود کنارش بود

نامجون از سالن بیرون اومد و جین بعد از درک کردن موقعیت سریع دنبال نامجون مثل جوجه اردک رفت

نامجون اشک جین رو روی گونه هاش دید

+ چرا گریه میکنی؟

جین لبشو به طرز خیلی معصومی اویزون کرد

-هیچی

جین پهلوش درد گرفته بود و نامجون با دیدن پهلوی کمی خونیه جین سریع جین رو کول کرد

طوری که حتی جین نفهمید چه اتفاقی افتاد

جین از دردش صورتشو توی گردن نامجون فرو کرد

+ فقط نخواب باشه؟

-باشه

جین از یه تماس ساده که با بدن نامجون داشت سرخ شده بود و از نگرانیه بیش از حد نامجون متعجب بود

نامجون از اتاق طبیب بیرون اومد تا جین معذب نشه

Namjoon pov:

نکنه مریضه؟..... چرا من باید انقدر نگران این پسر باشم

اما من... نمیتونم قبول کنم....... من تاحالا حس عشق رو تجربه نکردم

فقط به عنوان یه دوست

اخه دلقک مگه ......

چرا انقدر این پسر زیباست دلم اون لب هاشو میخواد که هیچ رنگی قادر به توصیف اون نیست و همینطور سفیدیه پوستش که خوب میشه اگه مارک بزارم روز

.....نامجونننننننننننننننن

بسه خوب چجوری دلت میاد درمورد یه پسر مظلوم همچین فکر های کثیفی بکنی؟

baby boy /namjin/Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang