مرد دستشو روی چشماش گذاشت و با انگشت شست و اشاره چشمای خودشو ماساژ میداد
سرشو بالا اورد
همه برنامه هاش بهم ریخته بود... از ادم هایی که قول قراره الکی میذاشتن بدش میومد... البته فرصت داشت بیاد پیش برادرش
جای شکرت داشت... بلخره میتونست برادرشو ببینه... بعد صد سالاز روی نیمکت بلند شد و به بادیگارد ش نگاه کرد
+میخوای همینجا بشینی؟... پاشو برو برادرمو بیار ببینم
نامجون تند گفت و بادیگارد از ترس بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد و رفت
نامجون سرتکون داد و پوفی کشیداعصابش بهم ریخته بود تا اینکه یه فرد اینارو دید.... چشماشو باز و بسته کرد
+بیخیال عمر هزار سال تو بزار کنار.... وای وای.... چشمام
نامجون زمزمه کرد و محکم سر خودشو تکون داد و آه بلندی کشید
اما نه... واقعا خودش بودقلبش توی سنش داشت میتپید.... قلب بی روح هزاران ساله پیر دوباره تبدیل به قلب جوون شده بود
خودشو جمع کرد و سمت اون پسر رفت
*********
+ببخشید؟
جین با شنیدن صدای بم و کلفت و از همه مهم تر اشنا.... آب توی جلوش پرید و چند تا سرفه کرد و برگشتمهربون جواب داد
-بله؟جین با دیدن قیافه مرد رو به روش خشک شد
موهای خاکستری و کوتاه ..... لب های قلوه ای..... چشمای اژدهایی.....
اون.... اون... نامجون بود؟اما مگه خواب نبود
نامجون هم متقابل خشک شد و نگاهی به پسر انداخت
چشمای زیبا.... الهیی که صد ها سال دنبالش میگشت... اون همه سختی که کشیده بود... اما اخر سر سرنخی پیدا نشد.... هیچی.... هیچی... ولی الان با چشماش داره بهش نگاه میکنه.... زنده و سالم-چ... چ... چیکار داری؟
با صدای جین هردوتاشو از خلسه بیرون اومد
نامجون ابهت خودشو نگه داشت و با همون لحن قبلی گفت+برادر تو اسمش کیم تهیونگه؟
جین که هنوز توی شوک بود یدفعه ای حرف میزد
-اوه... اره... چطور... تو میشناسیش؟نامجون مکثی کرد و نفس عمیقی کشید و گفت
+اسم برادر من کیم جانگکوکه... دوست برادرتهجین با فهمیدن اینکه نامجون چی گفت سرتکون داد و لبخند زد...
-اوه پس... کوکی برادر توعهنامجون با هر کلمه ای که از جین نشنیده انگار برق از بدنش رد میشد و روحشو به لرزه مینداخت
+اره...
نامجون گفت و دستشو توی جیبش فرو برد و به دیوار تکیه داد
جین با شوک و تمام احساساتی که داشت به نامجون نگاه میکرد
این از کجا اومده بود؟
از کی تا حالا ادم های توی خواب واقعی بودن؟
YOU ARE READING
baby boy /namjin/
Random... کاپل:نامجین کاپل فرعی :کوکوی ... یونمین موضوع: نامجون امپراطور کره هزار جور ادم میخوان باهاش باشن و درحال جنگ با چین بود و همه بهش اصرار میکردن ازدواج کنه و اما جین ....... بقیشو تو فیک بخونید 😔 شخصیت ها : نامجون جین یونگی هوسوک جیمین تهیونگ ...