با نگرانی به دکتر نگاه میکنه
~آسیب جدی نبوده ولی نمیتونیم بگیم مهم نبوده چند روز تکون نخوره و کم راه بره و به پهلوش فشار نیاره
نامجون سرتکون داد و دستور داد پسر رو به اقامت گاه خودش ببرن بعد از کلی کل کل کردن رفت پیش جونگکوک و دید دوتا پسر کوچولو دارن باهم بازی میکنن
+سلام جونگکوک ... سلام پسر کوچولو
هردوشون جواب سلام رو دادن
+ راستی پسر اسمت چیه؟
¢ اسم من کیم تهیونگه
+ اسم منم نامجون
پسر از ترس پشت جونگکوک قایم شد
+ چرا ترسیدی؟
¢ امپراتور الان از دست ما عصبی میشه مارو میکشه
+ نه من همچین کاری نمیکنم
نامجون به یاد پدرش از عصبانیت سرتکون داد و بلند شد
+ باهم دوست باشین من میرم پیش برادرش
+ اسم برادرت چیه؟
¢جین
نامجون دستشو پشتش گره زدن و رفت سمت اقامت گاه در اقامت گاه رو باز کرد و وقتی صورت زیبای پسر رو دید خشکش زد شبیه یه الهه بود
نامجون سرفه الکی کرد و چشماشو باز و بسته کرد و کنار جین نشست و تقریبا عصر بود
جین چشماشو اروم باز کرد
نامجون با لبخند زد درحالی که نشسته خوابش برده بود و صورتش سمت سقف بود
+ بیدار شدی؟
جین سریع خودشو جمع کرد و وقتی دید بالاتنه برهنس خودشو جمع کرد و زیر پتو قایم شد و فقط چشماش بیرون رو میدید
جین نگاهی به مرد تنومند کرد که نزدیک بود کیمونای مرد پاره بشه انقدر سینش پهن و ورزیده بود و لب های قلوه ای پوست برنزه و چشمای اژدهایی دست هایی که همه رگ هاش تقریبا معلوم بودن
چال گونه هایی که دل ادمو آب میکرد و جین زیر پتو فوشی به خودش داد
- تو کی هستی؟.... اینجا کجاست
+اسم من نامجونه.... تو توی قصری
جین از خجالت داشت آب میشد امپراتور جلوش بود و اونم بالاتنه لخت بود
جین با پتو تعظیم کرد
- منو بخاطره بی ادبیم ببخشید
نامجون خندید
+ لطفا دراز بکش اونجوری آسیب میبینی
جین نشست و از درد توی پهلوی چپش توی خودش پیچید
نامجون با نگرانی سمت جین اومد دستشو روی پهلوی جین گذاشت
+ خوبی؟.... میخوای به دکتر بگم بیاد؟
نگاه هاشون بهم قفل شد
نامجون قبل از اینکه نگاهی به چشم جین بکنه نگاهی به بالا تنه سفید جین انداخت و بدن سفید و شکم تخت کمر باریک ترقوه جذاب جین نامجون رو جذب کرده بود
جین گونه هاش سرخ شده بود نگاه هاشون قفل شده بود و هنوز دست بزرگ مرد روی پهلوی جین بود
نامجون سریع بعد از اون نگاه کنار کشید
+ زیاد از خودت کار نکش
سرد گفت و به جین نگاه کرد
- چ... چ.. چشم... تهیونگ... تهیونگ.. کجاست؟
+داره با برادر من بازی میکنه باهم خیلی زود صمیمی شدن
+ خوب میشه خودتو بهم معرفی کنی؟
نامجون ابرو بالا انداخت و دستاشو از دو طرف روی زانوهاش گذاشت و به جین نگاه کرد
جین به طرز عجیبی نمیتونست سرخ شدنش رو کنترل کنه خراب کرده بود
-کیم سوکجین هستم 23 سالمه و ت.... تهیونگ هم برادرمه... اون... اون 8 سالشه ... من... من و تهیونگ تنها زندگی میکنیم و پدر مادرمون هم کشته شدن توی جنگ
نامجون سرتکون داد و کله توجهش به گونه های سرخ جین بود و لب های قرمز و لکنتی که موقع حرف زدن گرفته بود*بامزه* بود
+منم 24 سالمه
جین لبخند زد
نامجون از درون داشت میترکی
«دلم میخواد همین الان اون لب هاشو بین دندونم بگیرم و مک بزنم و..... وایسا چی میگم؟.... این افکار کثیف از کجا سرچشمه میگیره؟ »
توی افکارش دوباره از جین معذرت خواهی کرد و به جین نگاه کرد
سلام خوشگلا
چطورید؟
من اومدم با یه پارت جدید
ممنونم که به شرط ها عمل کردید از ته قلب بهتون میگم واقعا خوشحالم کردین 💜💜💜💓💓💓خیلی دوستتون دارم زیبا های من
نظرتون درباره کاور چیه؟ بهتر شد؟
ولی بنظر من زیاد جالب نشده البته هوش مصنوعی هست دیگه کاریش نمیشه کرد میدونی الان انگار دوتا نامجون گذاشتید کنار هم یجوری شدهولی تمام تلاشمو میکنم بهترش کنم یا حالا خودم ادیت میزنم
خلاصه همینا حالا زیاد حرف نمیزنم دیگهخدافظ
بازدید: 20
ووت:9
کامنت:4
YOU ARE READING
baby boy /namjin/
Random... کاپل:نامجین کاپل فرعی :کوکوی ... یونمین موضوع: نامجون امپراطور کره هزار جور ادم میخوان باهاش باشن و درحال جنگ با چین بود و همه بهش اصرار میکردن ازدواج کنه و اما جین ....... بقیشو تو فیک بخونید 😔 شخصیت ها : نامجون جین یونگی هوسوک جیمین تهیونگ ...