babyboy £ 12 £

208 30 10
                                    

÷هیونگ ممنون که اومدی دنبالم

تهیونگ گفت و روی صندلیه ماشین نشست و جین با لبخند مهربونی به داداش کوچولوش خیره بود

دستشو سمت موهای تهیونگ برد و اون هارو بهم ریخت
-اخخ.... اینو نگاه تشکر میکنی

تهیونگ دستشو روی سرش گذاشت تا موهای بیشتر از این بهم ریخته نشه و جین هیونگ ولش کنه

÷باشه... باشه

جین ولش کرد و دست از سره کله داداش کوچولوش برداشت تا همه مو های داداش کوچولوش توی دستاش نیاد و کنده نشه

-ولت نمیکردم تبدیل به تهیونگ کچله میشدی

÷هیونگ؟

تهیونگ با حرص گفت

جین خنده ای کرد
-خب هوسوک تو با تهیونگ برو خونه من توی دانشگاه میخوام امار تهیونگ رو بگیرم

تهیونگ خشت شد
÷م.. من که درسم خوبه

-خوب حالا من میرم برای تو که فرقی نداره

جین گفت و در رو باز کرد از ماشین پیاده شد و در ماشین رو اروم بست بادیگاردش پشتش اومد

-دنبالم بیا
بادیگارد چشمی گفت و دنبال جین رفت

جین وارد ورودیه دانشگاه شد
سمت خانومی که سنش میخورد بین 25 تا 27 سال باشه رفت و روبه روی زن وایساد

-ببخشید.... میدونید دفتر مدیر کجاست؟
جین گفت و چهرش فقط یه لبخند رو نگه میداشت که نشانه ای از علاقه و چیزی نبود فقط یه لبخند ساده بود
زن سرتکون داد و متقابل لبخند زد و قبل از حرف زدن نگاهی به جین انداخت و لبخندش از علاقه بود

•بله میدونم.... طبقه هشتم اتاق سی و دو

زن گفت و جین تشکری زیر لب کرد و رفت و بادیگاردش هم پشت سر جین میومد

- چوی؟
جین بادیگاردش رو صدا کرد
•بله قربان؟

جین سری تکون داد و سمت بادیگاردش برگشت
-فکر کردم پشت سرم نیستی صدات کردم

بادیگاردش فهمید و سمت اسانسور رفت و طبقه رو زد تا اسانسور پایین بیاد با پایین اومدن اسانسور در باز شد و جین قدمش رو توی اسانسور برداشت

بادیگاردش بعد  از خودش وارد شد و طبقه هشتم رو زد

با رسیدن به طبقه هشتم از اسانسور بیرون پرید و سمت منشی مدیر دانشگاه رفت

سمت منشی رفت
-ببخشید مدیر هستن؟

منشی پسر لبخندی زد
•اره هستن... باهاشون چیکار دارید؟

-میخوام باهاشون درمورد برادرم صحبت کنم
پسر با فهمیدن اینکه کیم سئوکجین جلوشه ذوق کوتاهی کرد

•اها شما کیم سئوکجین هستین؟ .... همین الان برادر تونو بردید درسته؟.... مدیر درحال توریست توی کلاس شما تا پنج دقیقه دیگه روی صندلی بشینید تا بیان الان زنگ میخوره

baby boy /namjin/Where stories live. Discover now