babyboy £ 18 £

177 21 6
                                    

خدارو شکر میکرد که اینجا مجبور نبود ماسک بزنه و از جایی هم میخ است خودشو نفرین کنه که به این کشتی اومده

میخواست کشتی رو آتیش بزنه و همرو که اینجان به هوا بفرسته اما فعلا مونده بود هنوز کلی کار داشت

هوا ملایم بود آسمون شب قشنگ بود و مهمونیه توی کشتی که معلوم نبود برای چی بود  جالب میزد

نامجون لبخند خیلی کمرنگی زد اما با دیدن هرزه هایی که از دور چشمک میزنن میخواست عق بزنه

بیخیال اون هرزه های جاده شد و سمت جایی که مشروب هارو میدادن رفت نمای قشنگی داشت ظاهرش انگار توی دهن کوسه بود

باحال و جالب بود نامجون الان حس میکرد برای اروم کردن خودش به یه شات الکل نیاز داره

نامجون به پسری که اونجا کار میکرد گفت و اون براش یه شات الکل ریخت و نامجون سریع اون شات رو سر کشید و لبخند ارامش بخشی زد

±اخیشششش

با لبخند ی توی دلش  یه لحظه چشماشو بست یه دفعه حجوم استرس تمام بدنش رو پر کرد استرس

.....این کلمه ....برای نامجون چیز جدیدی نبود کل زندگیش با همین کلمه و چند کلمه دیگه گذشته بود

اما انگار این دفعه این استرس کل بدنشو فرا گرفته بعد از اینکه شات دوم الکلی که داشت رو وارد دهنش کرد و قورت داد بلند شد و سمت منشا اون رفت

ناگهان جونگکوک رو دید که داره بو تهیونگ حرف میزنه
لبخند ریزی زد به برادر کوچیکش که اون هم دل بی قرار داشت دقیقا مثل خودش

ولی نامجون همچیز رو درست میکرد این چیزی بود ک.....

+چی؟

مغز نامجون با دیدن تهیونگ سوت کشید ها؟
تهیونگ....برادر کیم سئوکجین .....وایسا ...

نامجون لحظه ای لبخند زد و دلش می‌خواست برقصه اما نه زمانش بود و نه وقتی برای رقصیدن چون این حس از بدنش برون زد و حالا میتونست منشا استرس رو بیشتر درک کنه

کیم سئوکجین

آره منشا استرس جین نبود بلکه چیزی بود که جین رو تهدید میکرد
دیگه وایسادن بست بود

نامجون سریع سمت تهیونگ رفت و دستشو روی شونه تهیونگ گذاشت
تهیونگ یکم ترسید اما لبخند زد

×÷سلام نامجون هیونگ

هردوتاشون با لبخند گفتن اما نامجون فعلا وقت خوش و بش نداشت حتی با خانوادش

+برادرت کو ؟

نامجون سریع پرسید
تهیونگ با تعجب ابرو بالا انداخت و لحظه ای به جونگکوک نگاه کرد و بعد به برادر جونگکوک نامجون

÷توی اتاق

نامجون دوباره بدون صبر پرسید
+چند؟

÷۳۴۶

baby boy /namjin/Where stories live. Discover now