با این حال به کسی هیچی نگفته بود
بلند شد و دستشو روی پیشونیش گذاشت و کمی ماساژ داد و بعد سمت ایینه رفت و لباساشو درست کردباید میرفت جلسه... جلسه چی؟.. یه مشت پیر خرفت که منتظر هستن فقط یه نقطه کوچیک وجود داشته باشه که هیچ مشکلی نداره
تا از همون نقطه هزار جور مشکل دربیارن و یه کار چند روزه رو توی چند ماه یا چند سال طول میدن
زیر لب غرغر کرد و رفت
بعد از اتفاقی که صبح افتاده بود سردرد شدیدی داشت و بدنش از گرما عرق میکرددستشو روی دستگیره در انداخت و فشاری به دستگیره وارد کرد و در باز شد با باز شدن در از خونه بیرون رفت
در رو پشت سرش بست وقتی کلید رو روی در انداخت دوباره صدا رو شنیدپیدات میکنم ~
سریع در رو قفل کرد و از در فاصله گرفت
سعی کرد چشماشو کنترل کنه تا دوباره ابر هاش نبارن.... و موفق شد
ولی سریع سمت اسانسور دووید و صدا دنبال میومد و همراهیش میکرد
جین سریع وارد اسانسورو شدترسو
با وارد شدن توی اسانسورو و بسته شدن در این اخرین حرفی بود که صدای ناشناس گفت
*موقعیت : فرودگاه بینالمللی کره *
مرد از هواپیما پایین اومد و به همراه یه بادیگارد که با لباس خصوصی اومده بود و کاملا ناشناس بودن مرد لبخند ملیح و ارومی زد
بعد از اینکه اومدن و رسیدن جلوی در نامجون به بادیگاردش نگاه کرد و بعد به سمت چپ و راستش
پوزخند زد و سمت ماشین هیوندا شاستی بلند مشکی با حاله های طوسی رفت
بادیگارد ش در رو برای نامجون باز کرد و نامجون سوار ماشین شد
با بسته شدن در بادیگارد سمت دری که برای راننده بود رفت و نشست و کمربندشو بستنامجون هم کمربندشو بست
*کجا باید بریم قربان؟بادیگارد با لبخند پرسید
نامجون همیشه براش سوال بود چرا این بادیگارد همش داره لبخند میزنه
+اول میریم جلسه.... بعدش بریم یکی دو نفرو باید ببینیم خیلی مهمه البته.... بعد جلسهنامجون با جدیت گفت و بادیگارد سرتکون داد
*چشمبادیگارد گفت و راه افتاد خیابون هارو رد میکرد بدون صبر ولی طبق قانون
قانون چیزی بود که همه باید رعایت میکردنو اگه رعایت نمیشد مخصوصا جلوی چشم رئیس کیم باید مجازات میشد و مجازات هم اسون نبود
جوری غیر قابل تصور....*موقعیت : سئول دانشگاه *
-منو سرکار گذاشتن نه ؟
هوسوک زبون بسته شده بود و هعی نگاهی به جین مینداخت و بعدش هم نگاهی به صفحه گوشی*ببین جلسه ندارین... اومدیم دانشگاه
جین پولی کشید و از ماشین پیاده شد و محکم در رو بستهوسوک توی ماشین مونده بود و فقط به رفتار های جین نگاهی میکرد
هر لحظه بیشتر گیج میشد... جین هیچوقت اینجوری نمیکرد.... چه عجیب و غریب رفتار میکنه*کصخله؟
زیر لب گفت و از ماشین پیاده شد
جین چشم غره ای رفت و به هوسوک نگاه کرد
به راهش ادامه دادقدم میزد با خوردن باد خنک و دیدن محیط سبز و زیبای اون منطقه از دانشگاه دوباره شده بود کیم سئوکجین
هوسوک بلخره خیالش راحت شد
جین اروم قدم برمیداشت توی همین حین دستاشو داخل جیب شلوارش برد و چشماشو لحظه ای بست و دوباره باز کردالان خیالش راحت تر بود میتونست بگه دیگه صدا رو نمیشنید... احساس امنیت میکرد.. نمیدونست چرا همیشه این قسمت از دانشگاهی که داداش کوچولوش میره انقدر ارامش بخشه
شاید بخاطر محیط سبزی که داره
یا هرچی
جین نگاهی به ساعت انداخت و به نیمکت کناره فواره نگاه کرد
-هوسوک تو برو..... من میشینم روی نیمکت... برو ته یونگ رو بیار
جین به هوسوک گفت هوسوک چشمی زیر لب گفت و رفتجین بعد از رفتن هوسوک سمت نیمکت رفت
روی نیمکت نشست و دکمه کتش رو باز کرد
نشست و مشغول بافتن دوتا برگ باهم شدمیدونست تا هوسوک بیاد خیلی طول میکشه
پس عجله ای نداشتنیم ساعت تهش بود چون از این ور دانشگاه تا اونورش زمان زیاد میبرد
سمت دکه رفت-ببخشید
مرد سرشو بالا اورد و با لبخند گفت
*بله؟جین متقابل لبخندشو حفظ کرد و گفت
-میشه به من یه آب معدنی بدین و یه شکلات شیری
جین گفت و مرد سری تکون داد خم شد و شکلات رو روی اون دریچه کوچیک گذاشت و آب معدنی رو هم همینطور جین پول رو گذاشت و تشکری زیر لب کرد
شکلات رو توی جیبش گذاشتدر بطری رو باز کرد و اروم بطری لبه بطری رو روی لبش گذاشت و آب خورد
+ببخشید ؟
سلام قشنگا ......چطورید؟
وقتا پایین اومده ....بازدید هم همینطور
چرا؟
البته حق میدم امتحان داره شروع میشه
اما اگه همینجوری پیش بره من شرط آپ میزارما
تا پارت بعد خدا نگهدار🥰😇
YOU ARE READING
baby boy /namjin/
Random... کاپل:نامجین کاپل فرعی :کوکوی ... یونمین موضوع: نامجون امپراطور کره هزار جور ادم میخوان باهاش باشن و درحال جنگ با چین بود و همه بهش اصرار میکردن ازدواج کنه و اما جین ....... بقیشو تو فیک بخونید 😔 شخصیت ها : نامجون جین یونگی هوسوک جیمین تهیونگ ...