بشنوه صدای مرا که این صدا قرار است
ابدی باشد
.
.
سردرد شدیدی داشت چشماشو باز کرد اولش تار تار بود با دستای نسبتن سردش مالش داد چشماشو وقتی دیدش واضح شد به اینور و اونورش نگاهی انداخت
اخم بین ابروهاش نشست اینجا کجا بود بلند شد در اتاقو باز کرد با دیدن راهرو تاریک ترسی درونش بود
نکنه مرده و داره باز کابوس میبینه رفت بیرون اروم بی سرو صدا اما با برخورد سرش به یچیز سفت سرشو فوری اورد بالا همون مرده بود همونی که تو مترو دیدش چشماش گرد گرد شد عقب عقب رفت
ترس بدی داشت اب دهنشو قورت داد بالاخره تمام زور و شجاعتشو جمع کرد و به حرف در اومد+ت...تو کی...
-هیس بیا جلوتر
باصدای محکمو مردونش تنش به لرز در اومد ناخواسته انگار بدنش در اختیار مرد مو طلایی بود
جلو رفت مرد ابرویی انداخت بالا بهش اشاره کرد پشت سرش راه بیوفته پسر از راهرو تاریک میترسید و از یه طرف نمیتونست به مرد اعتماد کنه اما ناچار بود پشت سرش راه افتاد کیم پسرکو اورد راهرو اصلی هتل جایی که تمام روح مردها جمع بودن پسرک با دیدن ارواح چشماشو مالید شاید داره خواب میبینه دهنش مثل ماهی باز و بسته میشد دور و برشو نگاهی انداخت با دیدن همون پسر مو نقره ایی اونم اینجاست اخم عمیقی کرد دست به سینه شد با دقت به مرد نگاهی کرد جذابه نیم رخش مثل تیزی میمونه
که تو چشم ادم میره لبای کشیدش چشمای خمارش موهای طلاییش سری تکون داد فوری نگاهشو به سمت دیگه ایی داد یه نفر از پشت دست رو شونه پسرک گذاشت چنان ترسید که جیغ بلندش باعث همه ساکتش کیم سرشو سمتش برگردون_وای بچه کر شدم اروم تهیونگ این کیه؟
-مین شوگا من از دست تو چی میکشم این پسرک منه
یونگی اهانی گفت و به صورت متعجب پسرک بشکن زد ابروشو انداخت بالا
_الوو؟؟من روح نیستم که کجایی
جونگکوک به خودش، اومد دستشو رو قلبش گذاشت چشماشو بست اروم سینشو فشار داد یونگی با شنیدن صداش قیافه سردش ملایم شد
+امم...بب...ببخشید
_نه خوشم اومد کیم وی پسرک خوب چیزیه
با شیطنت تمام این حرفشو زد که کیم ابروهاشو انداخت بالا و دستشو تو جیبش برد
-مین شوگا همین الان گمشو تا پرتت نکردم پایین
یونگی دستاشو به نشونه تسلیم اورد بالا و فرار کرد و از یه طرف پسرک با فهمیدن منظور مردی که اسمش شوگا بود سرشو انداخت پایین اصلا اون اینجا چیکار داشت برای چی باید پسرک اون باشه کلی سوال داشت ولی از اون مرد میترسید حتی میترسید اسمشو بپرسه پس حق انتخابی نداشت جز سکوت
.
.
پسرک مو نقره ایی خسته بود از اینکه نمیتونست مثل ادما باشه بغض شدیدی داشت خسته بود زیاد تمام این مدت تلاش کرد زیاد دورنش از غم زیاد پر بود_پارک جیمین
با شنیدن صدای نااشنا زیادم نااشنا نبود مین شوگا
سرشو بلند کرد پلکی زد سرشو به نشونه چیه تکون داد شوگا اخمی بین ابروهاش نشست_زبونم که نداری یه حرفی بزن پسر مگ خنگی یا عقب مونده
با حرفی که بهش زد بلند شد دست به سینه رو به روی مرد قد بلند و هیکلی
+بله...حالا خوشت اومد صدامم شنیدی بهتره بری
راهشو داشت میرفت که دست یه نفر مانعش شد فاصلشون فقط 5 سانت بود پسر کوچیکتر متعجب ولی به دست مرد و بعد به صورتش اولین بار بود اونو از انقدر از نزدیک میدید جدی و سرد بهش نگاه کرد
_پارک جیمین بهتره یاد بگیری اول چجوری با من صحبت کنی بعد شروع کنی به حرف زدن فهمیدی
دوم اونش به تو مربوط نمیشه چه خوشم بیاد چه نیاددست سرد پسر متعجبو ول کرد و با پوزخند عمیق از اونجا رفت و پسر موند و با هزار سوال مگه چجوری حرف زده بود حرف بدی که نزد به خودش اومد دستشو تکون داد بعد به راهی که شوگا رفت نگاهی انداخت
+درسته تو واقعا از سنگ هم سنگتری مین یونگی اگه من پاک جیمینم اون سنگ دورنتو خورد میکنم
پوزخند ریزی بعداز مدت ها به لبش نقش بست و دستشو مشت کرد با قدمی بلند از اونجا رفت
.
.
پیر زن روبه روی دختر وایساده بود و لبخند عمیقی زد
این هتل دیگه اون هتل سابق نمیشه از الان دارم حسش میکنم اون پسر کوچولو همه چیز درست میکنه
بهت ایمان دارم پسر
نزدیک درخت قلب شکسته رفت و اروم لمسش کرد
توهم خوشحال باش اون پسر حال همه رو خوب میکنه....
YOU ARE READING
Delona Hotel
Short Storyبرام سواله انسانها چجور عاشق میشن؟ارواح ها هم عاشق میشن؟ سوالای تو خالی صدبار پرسیدم +از من چی میخوای؟ _خودتو میخوام باورش براش سخت بود اون ادم سنگ دل میخوادش تحملش تموم شد نزدیک رفت جوری که 5 میلی متر فاصله داشتن +تو کی هستی؟ _من همونیم که پدر...