⍴ᥲr𝗍 7

66 9 0
                                    

با حرفی که خودش زد اول تعجب کرد ولی اون یه روانشناس بود ارواح و ادمیزاد هیچ کدوم فرقی باهم نداشت با تمام شجاعت به دوتا مردای بزرگتر از خودش نگاه کرد مین بلند خندید و اشکاشو پاک کرد

_پسر شوخی میکنی تو سنت به این چیزا نمیخوره

پسرک لبشو اویزون کرد مثل بچه های دوساله که با باباهاشون قهر میکنه شده بود یونگ یه لحظه پشیمون شد اون حرفو زد پس تک سفره ایی کرد

+من از پسش برمیام بهتون قول میدم

-اگه توی اینکار موفق شی برات هرکاری میکنیم

جونگکوک شیطون به مرد نگاه کرد هوم کشداری کشید بعد پوزخند زد بالاخره توی یجایی بدرد خورد خودشو تحسین میکرد چترهاشو مرتب کرد

+میشه برام یکاری کنی هیونگم اونم میتونه کمکم کنه فقط برو به این ادرس فردا بیارش اینجا اون چیزی به کسی نمیگه

-هیونگت؟کی هست؟اسمش؟ببین جونگکوک ما توی دردسر بیوفتیم تمومه

_حق با نامجونه اون کیم خیلی خشنه

+نترسین بهتون قول میدم چیزی نمیشه

بلند شد زودی سوار اسانسور شد توی یه طبقه نگه داشته شد با ترس نگاه کرد نکنه کیم فهمیده حتما ایندفعه میمیره اب دهنشو قورت داد اما دیدن همون دختر کنار کیم نفس راحتی کشید سرشو بلند کرد و تکونی بهش داد

-ببین کی اینجاست تو نباید الان خواب باشی؟

+ام...اون بهم اجازه داد برم پایین الان میخواستم برم بخوابم

ایو از صدای پسرک خوشش اومد پس پوزخند زد طبقه ایی که جونگ کوک میخواست بره رو زد بهش نگاهی انداخت موهاشو داد عقب

-نترس من بهش چیزی نمیگم الان میتونی بری جونگ کوک

اب دهنشو قورت داد با استرس پاشو از اسانسور گذاشت بیرون مثل اینکه اینجا همه اسمشو میدونستن ولی اون اسماشونو نمیدونست اروم پاورچین رفت سمت اتاقشو درشو قفل کرد باز رو تختش دراز کشید
سعی کرد استراحت کنه پس چشماشو بست زیاد طول نکشید خوابش برد
.
.
خسته از سرکار اومده بود خونه فکر کرد جونگ کوک اومده خونش اما کسی خونش نبود نگران شد صدای پسر از پشت تلفن هم بد بود اتفاقی براش افتاده حتما زنگ زد

٫دستگاه مورد نظر در دسترس نمیباشد لطفا بعدا تماس بگیرید

ابرویی انداخت بالا موهاشو چنگ زد حتما گوشیش خاموش شده نه باید فکرای خوب میکرد چیزی نشد همین که کتشو در اورد زنگ خونش به صدا در اومد با فکر اینکه پسر کوچیکتر اومده زودی رفت در رو باز کرد اما با دیدن قامتی بلند و هیکلی خورد به ذوقش اخم بین ابروهاش نشست این غریبه کی بود اینجا چیکار میکرد این وقت شب

Delona HotelTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang