به اندازه کافی راه رفته بود خسته اسبشو نگه داشت
وایساد روبه روی یه کاروان سرا به اون زن پیر توجهی نکرد راهشو داشت میکشید بره تو که باصدای اون زن برگشت سمتش-بالاخره اومدی کیم تهیونگ با خودت کالسکه اوردی
منتظرم ببینم توش چیهبا دست زدن اون پیرزن به جعبه فوری رفتم سمتش با اخم دستشو گرفتم هلش دادم عقب با صدای بم و گرفتم لب زدم
+به تو مربوط نیست تو کی هستی؟
بلند خندید بهم شیشه ابی داد خیلی تشنم بود گرفتم همشو سر کشیدم شیشه رو شکوندم موهای مشکیمو دادم عقب ابرومو انداختم بالا
-من همونیم که قرار بهت اینده خوبی بده
پوزخند زدم اما با صدای سربازا برگشتم سمتشون شمشیرمو در اوردم به سمتشون حمله کردم اما همین که خواستم بزنمشون محو شدن برگشتم دور و برمو نگاه کردم هیچی توی اون بیابون نبود زمین شروع به لرزیدن کرد داشتم تعادلمو از دست میدادم
اما با صدای نفرت انگیز اون دختر سمتش حمله ور شدم تیزی شمشیر خورد به گونم و خون روی شمشیر ریخت سمت ماه
همین که همه چیز اروم بود درختی رشد کرد به بزرگی
شمیشرو فرو کردم تو قلب درخت با داد اما اون شمیشرو خورد چشمام گرد شد
خونه نسبتن بزرگی اونجا درست شد بهش خیره بودم
بعد به ماه که کامل بود
پوزخند عمیقی زدم-بیا بریم پسر خوب اون اینده خوبی در پیش، داره
منم با این جواهرات زندگیمو درست میکنمبلند خندید و از اونجا دور شد و پسری که الان با خشم پوزخند میزد به ماه
.
.
.
چندین سال بعد
صدای نامجون به قدری بلند شد بود داشت به خانم هان میگف بدو کلید رو بزن که امشب ماه کامله و مهمونای ارواحمون دارن میان
اون پسر عضله ایی با عجله داشت همه چیز رو مرتب میکرد و با اخم به مین یونگی نگاه میکرد یدونه پسر گردنی بهش زد که یونگی از خواب نازش با ترس بیدار شد_چه خبرته کیم نامجون؟
-که چه خبره ها بلندشو ببینم مثل کش تومون ولت کنن میری میخوابی امشب مهمونای زیادی داریم
یه دفعه اون خونه نسبتن بزرگ به یه هتل بزرگ چند طبقه تبدیل شد خانم هان با لبخند اومد پیششون
+خوب پسرا شما برید تو کلوب هتل دعوا کنید توی راه رو اصلی نمیشه
یونگی سری از تاسف تکون داد بلند شد رفت بالا
نامجون داد زد مین یونگییماه؟
زیبایی اما پر از درد و خاطره)
کیم تهیونگ
.
.
خوب خوب این اولین اپ بود تا چهارشنبه میبینمتوننن بوسسس
ESTÁS LEYENDO
Delona Hotel
Historia Cortaبرام سواله انسانها چجور عاشق میشن؟ارواح ها هم عاشق میشن؟ سوالای تو خالی صدبار پرسیدم +از من چی میخوای؟ _خودتو میخوام باورش براش سخت بود اون ادم سنگ دل میخوادش تحملش تموم شد نزدیک رفت جوری که 5 میلی متر فاصله داشتن +تو کی هستی؟ _من همونیم که پدر...