به سرخی لبات قسم نمیتونم جلوت تحمل کنم'کیم تهیونگ
.
.
تهیونگ با رفتن دکتر سری تکون داد با نگرانی سمت پسرک لجبازش رفت نشست رو تخت موهای عرق کردشو داد عقب تک تک اجزای صورت دید به لبای خواستنیش رسید طاقت نیاورد روش خم شد بوسه ایی روی اون یاقوت قرمز گذاشت چشمامو بست این بوسه براش لذت بخش بود حس اینکه قلبش یه لرز کرد چشماشو باز کرد و لباشو از روی یاقوت با نارضایتی برداشت سرفه کوتاهی کرد باید غرورشو حفظ میکرد نمیشد بلند شد چنگی به موهاش زد و بعد به پسرکش نگاهی انداخت اون باهاش چیکار داشت میکرد روی کاناپه دراز کشید خسته تر از اونی بود که به سوالات قلب و عقلش جواب بده فقط چشماشو بست و به زبونشو رو لبش کشید هنوز مزه لبای پسرک رو لبش بود پوزخند زد کم کم به خواب رفتبا سوزش بدنش از خواب بیدار شد اروم چشمای بادومیشو باز کرد به اینور و اونور نگاهی انداخت و اخمی بین ابروهاش نشست اینجا که اتاق خودش نبود با یاد اوری دیشب چشماش گرد شد فوری بلند شد اما زخماش سوزش بدی داشتن هیسی کشید رو تخت دراز کشید باز با دیدن کیم که مطمئن بود بدنش خشک شده لبشو گاز گرفت دلش سوخت اون برای اینکه جونگکوک راحت باشه اونجا خوابیده به ساعت نگاه کرد نزدیک 7 صبح بود اروم اروم رفت سمتش تهیونگ متوجه بیدار شدن اون بود پس ترجیح داد تکونی نخوره جونگکوک اروم از زیر بغل کیم گرفت و اوردش رو تخت خوابوندش خودشم رو تخت خوابید زخمش درد میکنه لبشو گاز گرفت تا گریه نکنه از درد روشو برگردون سمت کیم اون واقعا زیباست باز قلبش شروع به تپیدن کرد تهیونگ متوجه نگاه خیره پسرکش شد پس یه تکون کوتاهی خورد لم داد رو تخت جونگکوک متوجه شد لبشو گاز گرفت نمیتونست نگاهشو ازش بگیره یکم نزدیک شد اروم زمزمه کرد
+چطور میشه نشناسمت تو بحدی زیبایی که نمیدونم چی توصیفت کنم
به لبای مرد بزرگتر خیره شد لباش کشیده و خاص بودن موهای طلاییش مثل طلایی باز ارزش بود چشمای خمار بستش از یه مدل و ایدل خوشگلتر بودن
وقتی سنگین و با غرور با تصور اینکه یه دفعه ایی روش خیمه و کاری کنه بتونه اون سایز کینگشم ببین فوری سرشو تکون داد گونه هاش به رنگ قرمز در اومده بودن زودی برگشت سرجاش و چشماشو بست خودشو سرزنش میکرد نمیتونست اینجوری پیش بره والا بیشتر به افکارش ادامه میداد تحریک میشد پس سعی کرد بخوابه ولی از یه طرف تهیونگ با هول شدن پسرکش پوزخند محوی زد دکمه لباسشو باز کرد جوری که جونگکوک متوجه نشه نفس راحتی کشید انگار داشت خفه میشد با خوابیدن جونگکوک خودشم سعی کرد یکم استراحت کنه
.
.
جین نگران بود نکنه بلایی سر دونگش بیاد نامجون زیر چشمی نگاش میکرد هوفی کشید سرشو تکون میداد_کیم فاکینگ نامجون اون صدرصد مارو میکشه اهه خدای من
+یونگی شی میشه اروم بگیری نمیبینی جین حالش خوب نیست اونم ترسیده
یونگی با شنیدن صدای پارک فوری سرشو سمتش برگردوند پارک با یهویی برگشتن یونگی سمتش اب دهنشو قورت داد سرشو انداخت پایین
-تمومش کنید من میدونم تهیونگ بلایی سر جونگکوک نمیاره الانم شما جار نزنید نمیاد بالاسرمون
نامجون عصبی بود و اخم وحشتناکی کرده بود جین هنگ زده بهش نگاه کرد چطور میشه انقدر جلتمن باشه توی عصبانیت خیلی جذاب میشه
+جین...جین شی
_ها...بل(هل شد)بله جیمین
+بیا بریم بخواب من بهت اتاقتو نشون میدم
_باشه...شبتون بخیر کیم نامجون شی
کیم نامجون شی رو با عشوه تمام گفت و همراه جیمین راه افتاد نامجون ابرویی بالا انداخت و پوزخندی زد مثل اینکه خوشش اومده بود اروم زمزمه کرد
-شب توهم بخیر...ماه وحشی
_دیگه چی نامجون برو بکنش عزیزم راه باز واقعا متاسفم...
نامجون به غرغرای یونگ اهمیت نداد و فقط پوزخند به لب بلند شد رفت سمت اتاقش خسته خودشو پرت کرد رو تخت باید فردا با تهیونگ حرف میزد چشماشو بست اروم به خوابی که بهش نیاز داشت رفت
.
.
عصبی پاشو رو زمین میکوبید موهای بلند و موج دارشو چنگ زد چشماشو بست باید خودشو اروم میکرد+من نمیتونم اروم باشم برام سخته با همچنین کسی خواهرم
-تحمل کن دخترم قرار بد ضربه بخوره فقط کافیه یه چیز با ارزش پیدا کنیم ازش
دخترت با شنیدن همین حرف شیطانی خندید بعد لبشو گاز گرفت بازم همون لوس و عشوه کنان از اتاقک زد بیرون
منو دست کم نگیر کیم قرار بد ضربه بزنم به اون پسرکت
.
.
پسرک اروم و قرار نداشت تو خواب همش ناله میکرد با ترس بلند شد هیچکس کنارش نبود توی اتاق نسبت تاریک عرق کرده بود موهای عسلی رنگشو اروم داد عقب تا اروم شه اشکاشو پاک کرد به خودش اومد+کجا رفت این منو توی وضعیت تنها گذاشت اهه
بزور بلند شد با دیدن کت و شلوار ست ابرویی انداخت بالا و با خوندن نامه کوچیکی کنار کت چشمامو با حرص بست
-خوب جئون از خواب نازک دل کندی بلندشو کت شلوارتو بپوش صبحونه خورده پایین باش قراره ببرمت جایی بعد بیای به مهمونای ویژه امشب برسی زود منتظرم و نزار بیشتر منتظر بمونم
پسرک گریه الکی کرد با هزار زحمت خودشو حاضر کرد فقط شیر توی میز بودو خورد و از اتاق اومد بیرون به دور و بر نگاه کرد باید دنبال هیونگش میگشت سوار اسانسور شد با رسیدن به طبقه موردنظر به دنبال مین و کیم گشت
_بهت گفتم منو زیاد منتظر نذار
با شنیدن صدای بم و سردی از جاش پرید و فوری برگشت سمت مرد بزرگتر دستشو رو قلبش گذاشت که تند تند میزد اون روحی چیزیه
+ت... ترسیدم..او...اومدم
_اهمیت نمیدم راه بیوفت زیاد وقت ندارم
مرد بزرگتر با پوزخند جلوتر از پسرک راه افتاد پسرک دنبالش میرفت با رسیدن با پله ها اروم اروم میرفت پایین که مرد بزرگتر دستی زد برقا روشن شد اون کلکسیون ماشینو داشت فقط پسرک دهنش مونده بود باز نمیدونست چی بگه باورش نمیشد با پرت کردن سوییچ از سمت مرد بزرگتر هول شد فوری گرفتش
_جئون!مگه من باهات نیستم بدو
با گرفتن دستای کوچیک پسرک تو دستش پسرک به دستای بلند مرد که انگار اثر هنری بود خیره شده بعد سرشو بلند کرد پلکی زد با رسیدن به ماشین مورد نظر دستاشون از هم با اجبار جدا شد مرد بزرگتر نشست جلو منتظر موند تا بشینه
جئون دستشو مشت کرد و سوار ماشین شد...
.
.
منتظر نظراتونم
YOU ARE READING
Delona Hotel
Short Storyبرام سواله انسانها چجور عاشق میشن؟ارواح ها هم عاشق میشن؟ سوالای تو خالی صدبار پرسیدم +از من چی میخوای؟ _خودتو میخوام باورش براش سخت بود اون ادم سنگ دل میخوادش تحملش تموم شد نزدیک رفت جوری که 5 میلی متر فاصله داشتن +تو کی هستی؟ _من همونیم که پدر...