تنها صدایی که سکوت اتاق رو میشکست فحش های ریز و نامحسوس نامجون بود که با هر چکاپ جونگکوک خودش رو نشون میداد که در اخر صبرش لبریز شد و با چنگ انداختن توی موهاش رو به جیمین غرید:
_این مرتیکه وحشی نمیفهمید این پسر قلبش بیماره اینجوری سرش اورده؟باور کن اگه میتونست...
جیمین که با چهره گرفته به جونگکوک خیره شده بود نگاهش رو به نامجون داد و پرید وسط حرفش:
_هی هی هیس... ممکنه یهو بیاد، میخوای خودتم بندازه اونور تخت؟
نامجون چشم غره ای به جیمین رفت و نگاهش رو به جونگکوک داد و زمزمه کرد:
_چند وقته داروهاش رو نخورده؟
جیمین با حالت متفکری نگاهش رو به سقف داد و اروم و جوری که نامجون بشنوه لب زد:
_ببین دقیق نمیدونم ولی خب احتمالی حساب کنیم... زمانی که تهیونگ گرفتش از شب قبلش تا دم دمای ظهر اینجا بود و خب قرص نخورد موقعی که توی دست تهیونگ بیهوش شد رفت بیمارستان و تا شب تو بیمارستان بود از اونجایی که ویکتور خان منو گذاشته بود هی چکش کنم ندیدم کسی بهش قرص بده یعنی نه فقط قرص کلا هیچ دارویی به غیر از اون مسکن هایی که مشخص بود چین نخورد بعد از اونم که اون اتفاق افتاد و آوردیمش اینجا اولش که کلا تا بعد ازظهر بیهوش بود و خب بعد از اینکه بهوشم اومد این اتفاق افتاد... تقریبا میشه سه روز.
نامجون با بُهت به جیمین خیره شد... رسما این بچه رو اسباب بازی خودشون کرده بودن:
_نکنه بعد از اینم دوباره قِلِش میدید تو دست جئون؟
جیمین نیشخندی زدو به چهره درهم نامجون خیره شد:
_جئون قرار نیست حالا حالاها بفهمه زندست... تهیونگ براش نقشه ریخته.
نامجون با تاسف سری تکون داد:
_حالا کو اون اقای نقشه کش... کارش دارم.
جیمین هوف کلافهای کشید:
_تو اتاق رایکاست... میدونی که هروقت چیزیش میشه اونجا باید پیداش کرد.
نامجون سری تکون داد و باجمع کردن وسایلش همراه جیمین به سمت در اتاق قدم برداشتن.
**
همینطور که رایکارو توی بغلش میفشرد سرش رو توی گودی گردنش گذاشته بود و تا عمق وجود رایحه پسرش رو نفس میکشید، بوسه های ریزی رو روی صورت بچهاش مینشوند و توی گوشش زمزمه کرد:
_رایکای بابا... میدونستی که اگه تو نباشی منیم وجود نداره؟
قطعا همینطور بود تهیونگ فقط یک دلیل زندگی داشت که بخاطرش حاضر بود دنیا رو با خون نقاشی کنه. پسر بچه که انگار متوجه ابراز علاقه پدرش شده بود با کوبیدن دستاش توی صورت مرد خنده بلندی سر داد که دل هر موجودیو اب میکرد.
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]
Romanceتهیونگ، یکی از مافیا های خطرناک کره، که برای انتقام مرگ همسرش از نخست وزیر کشور تصمیم بر دزدیدن پسرش میگیره... ولی فقط داستان مرگ همسرشه...؟! جونگکوک عاشقی که با سن کمش عشق این مرد رو توی سینه داره و با اذیت هایی که از طرفش میشه میتونه به زندگی ادا...