بعد از زدن حرفش، بوسه ای روی گونه جونگکوک کاشت و از در بیرون رفت...با نشستن توی ماشین استارت زد و به سمت پایگاه شروع به روندن کرد... هنوزم که هنوزه رفتار یونگی براش گنگ بود و نمیدونست اون مرد بعد از تمام اتفاقاتی که توی گذشته افتاد چطور سر از ساختمونی که جیمینش رو نشونه گرفته بودن در آورده!
**
نگاهی به دور و برش انداخت و آروم قدم برداشت، استرسی به کل وجودش چنگ انداخته بود و نمیدونست اگه کسی متوجههش بشه چی میشه.
گوشه لبشو گاز گرفت و با رسیدن به در مد نظرش توی اون راه روی تاریک با دست های لرزون دستش رو روی دست گیره در فشرد و لحظهای بعد با صدای قیژی باز شد.
نفس عمیقی کشید و با دید نسبیای که داشت توی اتاق رو برانداز کرد... اگه باهم رو در رو میشدن، چه واکنشی میتونست داشته باشه؟ وقت رو تلف نکرد و با کامل باز کردن در خودش رو توی اون اتاق سرد انداخت... واقعا یونگی یه همچین جایی میموند؟ نگاهش رو به دور و بر اتاق انداخت که صدایی از پشت سرش باعث شد دیگ آب یخی روی سرش خالی بشه:_کوچولو، مامان باباتو گم کردی؟
آروم برگشت و با زدن نقاب خونسردش روی چهرش گوشه ابروش رو خاروند و با زدن نیشخندی زمزمه کرد:
_نه، گربه کوچولومو گم کردم.
با نشستن اخمی روی صورت یونگی لبخند کجی زد، هنوز که هنوز از این اسم متنفر بود!
کاغذ توی دستش رو بین مشتش فشرد و مردد بود، مطمئن بود خودشه! از اینکه این اطلاعات رو به یونگی بده اما حقیقت چیز دیگهای باشه میترسید و یک درصد هم دلش نمیخواست تهیونگ رو ناامید کنه، ممکن بود ندونه چرا رابطه بین تهیونگ و دوست پسر سابقش بهم خورده اما مطمئن بود تهیونگ به راحتی و سر چیز های بیمعنی به کسی دست دشمنی نمیداد.. مخصوصا وقتی اون دشمن یکی از عزیزترین هاش باشه!
نفس عمیقی کشید که صدای یونگی توی گوشهاش پیچید، اون هیچ فرصتی رو برای اذیت کردنش از دست نمیاد!_از تهیونگت اجازه گرفتی که پات رو اینجا بزاری؟
با چشم های عصبی نگاهی بهش انداخت و زیر لب غرید:
_من به اجازه کسی احتیاجی ندارم!
متوجه پوزخند روی لب های یونگی شد. اون پسر از دستش دلخور بود؟ ولی کسی که باید دلخور میشد جیمین بود! اون بود که به یونگی اعتماد داشت و اون با بیرحمی روش رو از اعتماد تهیونگ برگردونده بود، اون بود که به گفته تهیونگ همشون رو فروخته بود!
_ولی ظاهراً اجازه رابطه هات دست تهیونگه.
آروم گوشه لبش رو به دندون گرفت، چی میتونست بگه؟ اینکه حتی خودش هم نمیدونست چرا مجبور شده باهاش بهم بزنه؟ یا اینکه انقدری به سیاه جونگکوک اعتماد داشت که آماده بود اون چیزی بگه تا پیروی کنه! تهیونگ که بد اون رو نمیخواست نه؟ حتما چیزی میدونست که ازش خواسته بود با یونگی بهم بزنه.
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]
Romanceتهیونگ، یکی از مافیا های خطرناک کره، که برای انتقام مرگ همسرش از نخست وزیر کشور تصمیم بر دزدیدن پسرش میگیره... ولی فقط داستان مرگ همسرشه...؟! جونگکوک عاشقی که با سن کمش عشق این مرد رو توی سینه داره و با اذیت هایی که از طرفش میشه میتونه به زندگی ادا...