Part 16

4.3K 451 30
                                    

همین اول کار ووت رو بدید تا فراموشتون نشه خوشگلای من❤️

─────•⋅•────

تهیونگ گیج به جیمین خیره مونده بود، دیدن چهرش حس بدی رو منتقل میکرد و کلمه‌ای که بعدش زمزمه کرد باعث شد گیج ترهم بنظر برسه.
جیمین دستش رو روی لباسش کشید و سریع خم شد تا موبایلش رو برداره که با جمله تماس به پایان رسید روی صحفه گوشی مواجه شد. عصبی فحشی زیر لب داد.
تهیونگ که بیشتر از این نمیتونست تحمل کنه رو به جیمین لب زد:

_چی شده؟

جیمین که نمی‌تونست بهش بگه؟ می‌تونست؟ لعنت بهش که چشم های قرمز تهیونگ هنوز جلوی چشم هاش بود و فهمیدن اون خبر... تحمل نداشت ببینه بهترین دوستش چطوری دیوونه میشه.
از این اطمینان داشت، تهیونگ درد کشید.. زخم خورد و همه این هارو تحمل کرد فقط بخاطر اینکه اون روز برسه و با دست های خودش ناپدری که باعث تمام درد و رنج هاش شده بود رو به قتل برسونه، مطمئن بود اگه بهش بگه اون چند تا از افرادش رو کشته و فرار کرده به آخرین حد خودش میرسه... اون مردی که فرار کرده بود نقش پررنگی توی خودکشی جونگکوک داشت، اگه تهیونگ مجبور نمی‌شد اون رو به دست کیم بسپره الان کنار هم خوشحال بودن... چطور میخواست بهش بگه فرار کرده؟

نتونست بیشتر از این منتظر بزارش پس اروم زمزمه کرد:

_ف-فرار کرد.

چهره تهیونگ هنوز پر شده بود از علامت سوال، می‌ترسید به اونچه که ذهنش رو گرفته فکر کنه پس فقط غرید:

_درست حرف بزن ببینم چی میگی جیمین.

چند قدم نزدیک شد و با دست گذاشتن روی شونه تهیونگ لب زد:

_ببین فقط آروم باش، باشه؟ پیداش می‌کنن.

ذهنش گیج شده بود و مبهم حرف زدن جیمین باعث شده بود اعصابش بهم بریزه. از روی صندلی بلند شد و با چهره‌ای که عصبانیت درش پیدا بود داد زد:

_لعنت بهت بنال.

جیمین شکه چند قدم عقب رفت... میخواست بهترش کنه ولی انگار گند زده بود، هرچی بیشتر کش دادنش باعث میشد تهیونگ عصبی تر بشه پس فقط آروم زمزمه کرد:

_یانگ‌هو فرار کرده تهیونگ.

تکخندی زد، امکان نداشت.. یه شوخی بی‌مزه از جیمین، ولی چه حیف که صورتش علائمی از شوخی رو نشون نمی‌داد... می‌خواست سعی کنه مثل همیشه چهرش بی‌تفاوت باشه ولی، مگه میشه همچنین آدمی که برای گرفتنش جون آدام رو از دست داده بود.. جونگکوکش روی تخت بیمارستان خوابیده بود و خودش از پسرش دور مونده بود عصبانی نشد؟ نه نمیشد!

نفس عمیقی کشید و با بلند شدن توی چشم های ترسیده جیمین خیره شد... قسم میخورد، اگه پیداش می‌کرد.. حتی لحظه‌ایم برای کشتنش وقت رو تلف نمیکرد.
نیم نگاهی به جونگکوک روی تخت کرد و دادن نگاهش به جیمین و ویانا لب زد:

𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]Where stories live. Discover now