با خارج شدن یهویی جونگکوک متعجب به جای خالیش نگاهی انداخت و با تردید رایکا رو به آغوش گرفت و از اتاق بیرون رفت... به آرومی نگاهی به راه رویی که جونگکوک واردش شده بود انداخت!
اون حالش خوب نبود... یعنی میتونست بره پیشش و کنارش باشه؟ یا باید تنهاش میزاشت؟
خواست قدمی برداره که تهیونگ با دو خودش رو بهش رسوند و زمزمه کرد:_جونگکوک کجاست؟
کمی مکث کرد و به تهیونگ خیره موند... بنظر میرسید مسافتی رو دویده که اینجور نفس نفس میزد.. رایکا رو توی بغلش بالاتر کشید و جواب داد:
_توی اتاقش.
سری تکون داد که نگاهش روی پیرهن توی تن یونجون نشست... اون مال خودش بود درسته؟ اهمیت نداد و چند قدم برداشت،فعلا جونگکوک مهم تر بود تا پیرهن تن یونجون.
هنوز دور نشده بود که صدای یونجون باعث شد سرجاش بمونه و به طرفش برگرده._آقای کیم.
منتظر بهش خیره موند که یونجون با تردید زمزمه کرد:
_اون حالش خوب نبود!
تهیونگ با شنیدن این حرف، مثل پدری که خبر مرگ پسرش رو شنیده با چهرهای که رنگ از رخسارش پریده بود قدم هاش رو به سمت اتاق جونگکوک تند کرد و یونجون و رایکاش رو توی راه رو تنها گذاشت.
**
همونطور که دست بیحس شدش رو توی اون یکی دستش گرفته بود و اشک هاش چشم هاش رو تار کرده بود. با شتاب در اتاقش رو باز کرد که با پیچیدن رایحه های مختلف توی مشامش خشک سرجاش ایستاد.
نگاه متعجب و خیسش رو به دور و برش دوخت... اون اتاق!
پر شده بود از گل های مختلف، دور تخت.. تراس، حتی دیوار ها! اشک توی چشم هاش رو پاک کرد و قدمی جلو تر رفت.
بهت زده فقط به گل های رنگارنگ نگاه میکرد و تغییر چشم گیر اتاق متعجبش کرده بود... اگه وسایلش توی اتاق قرار نداشت بیشک اونجارو با یه گلخونه بهشتی اشتباه میگرفت!
چشمش به یکی از گل ها افتاد... به خوبی میتونست حدس بزنه اسمش چیه... گاردنیا! مادرش عاشق این گل بود!
سفیدی گلبرگ هاش و گل هایی که با اِشوه کنار همدیگه نقش بسته بودن و خودشون رو به رخ جونگکوک میکشید.
گل های زیادی توی اتاق بود ولی فقط چندتاییشون رو میتونست تشخیص بده... جونگکوک قسم میخورد میتونست کسی که دکور اتاق رو چیده بود رو بِپَرَسته!
نفس عمیقی کشید... حتی یادش رفته بود برای چی با گریه به اون اتاق پناه آورده بود... دقیقه های طولانیای بود که به اتاقش چشم دوخته بود...
خواست قدمی جلو بره که با پیچیده شدن دستی به دور کمر باریکش و نشستن سر تهیونگ به روی شونه هاش برای لحظهای نفس کشیدن رو فراموش کرد...میتونست رایحه نعنا که با بوی گل ها مخلوط شده بود رو حس کنه..
کمی سرش رو برگردوند که با چشم های بسته تهیونگ مواجه شد... دوباره سرش رو مایل کرد که صداش توی گوش هاش پیچیده:
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]
Romanceتهیونگ، یکی از مافیا های خطرناک کره، که برای انتقام مرگ همسرش از نخست وزیر کشور تصمیم بر دزدیدن پسرش میگیره... ولی فقط داستان مرگ همسرشه...؟! جونگکوک عاشقی که با سن کمش عشق این مرد رو توی سینه داره و با اذیت هایی که از طرفش میشه میتونه به زندگی ادا...