Part 9

4.7K 435 70
                                    

های گایز... لازمه قبل از شروع داستان بگم قراره با صحنه های خشنی روبه رو بشید پس اگر علاقه‌ای به خوندنش ندارید میتونید اون قسمت هارو رد کنید.

─────•⋅•────

با حس فشرده شدن چیزی توی قفسه سینش اروم اروم چشم های خوابالودش رو باز کرد که با موهای ذغالی رنگی توی صورتش مواجه شد... سرش رو عقب برد تا متوجه موضوع بشه، اون خواب بود و حالا جسمی توی بغلش قرار داشت و دست هاش رو محکم دور گودی کمرش پیچیده بود.
با چند بار پلک زدن تصویر روبه روش براش واضح شد و تونست جونگکوک رو در چند سانتی خودش ببینه.
اون دیشب بهش اجازه داده بود توی اتاقش بخوابه ولی حالا توی تختش با اون مواجه شده بود.
برای یک لحظه تصمیم بر پس زدنش داشت ولی نگاهش روی اون چهره اروم که توی خواب به شدت کیوت افتاده بود موند... لپ هایی که با چسبیدن روی بالشت پف به نظر میومدن و لب‌هایی که به قنچه در امده بودند... برای لحظه ای وسوسه شد اون تن کوچک رو توی بغلش بگیره ولی..این حس اشتباه بود!

نه،تهیونگ اینهمه سختی نکشیده بود،اینهمه درد نکشیده بود،اینهمه آسیب ندیده بود و این همه سرد و سنگی نشده بود تا بخواد یه بچه‌ی ۱٧ ساله رو خیلی ساده به آغوش بکشه! داشت کجا میرفت اون غرورِ لعنتیش؟!..نکنه داشت میشکست اون دیوار محکم دورش..نکنه جونگکوک به درونش نفوذ میکرد؟!
نه تهیونگ قطعا نمیتونست این اجازه رو بده! اون..اون بی رحم بود. آره! اون اهمیت نمیداد که جونگکوک ممکنه چه حسی نسبت بهش داشته باشه! عصبی و ناراحت میشد اگه تهیونگ طردش میکرد؟!واسش مهم نبود. اون پسر..از نظر خودش..حتی پشیزی اهمیت نداشت..البته که ممکنه نظر قلبمون با ما متفاوت باشه!

توی تصمیم ناگهانی جونگکوک رو به عقب هول داد و با فشاری که بهش وارد کرد شاهد افتادش از روی تخت شد و این صدای اخ بلد جونگکوک بود که توی اتاق پیچید.

دردی رو ناشی از افتادش توی قفسه سینش حس میکرد... گیج بود و نمیدونست چه اتفاقی افتاده، با حالت گنگی سرش رو بالا اورد و از پایین تخت با صورتی پف کرده و موهایی که هر کدوم به قسمتی سفر کرده بودند به تهیونگ خیره شد و برای واضح دیدش چندباری پشت سر هم پلک زد.

با دیدن چهره‌ای که هنوز هم معصومیت خودش رو حفظ کرده بود هوف کلافه ای کشید و خواست بهش تذکر بده که اینجوری بهش خیره نشه که جونگکوک قبل از لب زدن اون سرش رو روی پارکت کف اتاق گذاشت و چشم هاش رو بست و فقط صدای گنگی ازش به گوش رسید:

_بغلت حس امنیت میداد کیم... خیلی زود ازم گرفتیش.

نیشخندی روی لب هاش نشست و از روی تخت بلند شد:

_یادم نمیاد بهت اجازه دادم روی تختم بخوابی.. اشتباه کردم گذاشتم توی اتاق بمونی کومش.

لبخندی روی لب هاش نشست... هنوز گیج خواب بود و میتونست لذت اون بغل رو حس کنه پس اروم لب زد:

𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]Where stories live. Discover now