یکساعتی از به خواب رفتنش نگذشته بود که با وحشت چشم هاش رو باز کرد... اون دختر پر از خون که با سری افتاده بهش زل زده بود خواب رو از چشم های خستش گرفت حتی با وجود جونگکوکی که کنار دستش خوابیده بود، چطور توقع داشتید تهیونگ شب هاش رو به راحتی صبح کنه؟ بعد از تمام وقت هایی که با دیدن خون آدم های زیادی گذرونده بود؟
آشفته دستی روی صورتش کشید... گلوش خشک شده بود اما حتی حوصله نداشت بره و آب بخوره... نگاهی به کنار دستش انداخت، مشخص بود جونگکوک سردش شده که اینطور جنین وار توی خودش جمع شده بود.
ناخودآگاه لبخندی روی لب هاش نشست و با جلو کشیدن خودش اون تن ظریف رو توی بغل خودش قل داد که باعث شد. جونگکوک توی خواب از سر رضایت بغل گرمی که نصیبش شده هومی زیر لب گفت و بیشتر خودش رو به تهیونگ چسبوند... نفس عمیقی کشید و به چهره غرق در خوابش خیره موند.
چطوری توی خواب انقدر مظلوم بنظر میرسید، اما توی بیداری توان داشت با زخم زبون هاش دلت رو به آتیش بکشونه؟ تره ای از موهاش که روی چشم های بستش افتاده بود رو کنار زد و برای بار هزارم زیبایی پسرش رو تحسین کرد... اکثر آدم ها توی سن کم اونقدری که باید چهره خودشون رو نشون نمیدادن و جذابیت اصلیشون رو توی دوره های سنی بیست به بالای زندگیشون پیدا میکنن اما جونگکوک... امان از جونگکوکی که توی ۱۷ سالگی تبدیل به تندیس پرستیدنیای برای تهیونگ شده بود... چطور میتونست اون همه زیبایی رو ببینه و در مقابل همشون سکوت کنه؟ این بی رحمیه محض بود!
با دیدن لب های صورتی رنگ جونگکوک که گه گاهی حالت خاصی بهشون میداد وسوسه بر مقاومتش قلبه کرد و با جلو بردن سرش مک محکمی به لب هاش زد... سرش رو بالا آورد و نگاهی بهشون انداخت... کمی خیس بنظر میرسیدن! چطور فکر کرده بود با همین یه حرکت دلش راضی به آروم گرفتن میشد؟ مثل این میموند که فردی بعد از روز ها تشنگی لیوان آبی رو به دستش داده باشن اما اون مجبور باشه فقط قطره ای از اون آب رو بنوشه... عصبی و با حرص هیسی زیر لب گفت و اینبار بدون اهمیت دادن به چیزی اون لب هارو بین لب هاش گرفت و با حرص شروع به بوسیدن کرد.
جونگکوک که با حس سوزش لب هاش و پشت سر هم مکید شدنشون از خواب بیدار شده بود با درک موقعیت همونطور که چشم هاش رو نیمه باز نگه داشته بود خنده تو گلویی کرد که به تهیونگ خبر از بیدار شدن معشوقش میداد.
با جدا شدن تهیونگ ازش خواب آلود دستی روی چشم هاش کشید و به اصطلاح ناراضی غرید:_هی، این وقت از شب بازیت گرفته؟
اما تهیونگ بدون اهمیت دادن به سوال جونگکوک همونطور که نگاهش میخ لب هایی که از صورتی به قرمز تغییر رنگ داده بودن، بود با صدایی که جدیتش رو به وضوح نشون میداد لب زد:
_چطور جرعت کردی انقدر خوشگل باشی آماریلیس؟
با چشم های گرد شده به چهره تهیونگ که با تکیه زدن بر روی یکی از دست هاش، به طرفش مایل شده بود و به وضوح بالای سرش قرار داشت خیره موند و با لیس زدن لب های ورم کردش با همون صدای گرفته بعد از خوابش زمزمه کرد:
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]
Romanceتهیونگ، یکی از مافیا های خطرناک کره، که برای انتقام مرگ همسرش از نخست وزیر کشور تصمیم بر دزدیدن پسرش میگیره... ولی فقط داستان مرگ همسرشه...؟! جونگکوک عاشقی که با سن کمش عشق این مرد رو توی سینه داره و با اذیت هایی که از طرفش میشه میتونه به زندگی ادا...