با نشستن توی ماشین پاش رو روی پدال گاز گذاشت و تا حد ممکنن فشار داد.
با وصل شدن به بلوتوث ماشین با تلفن هوسوک تماس گرفت... باید امیدوار میبود که جواب بده وگرنه نمیتونست قول بده زندش بزاره.
سرش به شدت تیر میکشید و در حال حاضر هیچی از دور و برش نمیفهمید به غیر از نبود آماریلیسش، نبود جونگکوک بیرحمش، دقیقا زمانی که بهش نیاز داشت.
برای بار سوم صدای زن که نشان از پاسخ ندادن هوسوک بود توی فضای ماشین پیچید... تکخند عصبی زد و پاش رو بیشتر روی پدال گاز فشرد... به چه حقی جرعت کرده بود بدون اینکه کوچک ترین اطلاعی بهش بده اموالش رو با خودش ببره و در کمال بیخیالی جواب تماس هاش رو نده؟
نمیدونست وقتی رفت اونجا چیکار میکنه اما به خوبی خبر داشت به راحتی از خون هوسوک نمیگذشت... و البته پسرش!
جونگکوک با خودش چی فکر کرده بود؟ اینکه با لطافت تمام باهاش برخورد کرده بود، یعنی بهش اجازه داده بود هر طور میخواد رفتار کنه؟
دستش رو محکم روی فرمون کوبید و فریادی زد... اون حق نداشت زمانی که بیشترین نیاز رو بهش داشت ترکش کنه، حق نداشت!
با رسیدن به جلوی ساختمانی که هوسوک درونش زندگی میکرد محکم پاش رو روی ترمز کوبید که ماشین با شک و صدای بدی ایستاد... از ماشین پیاده شد و بدون اهمیت دادن به لکه های خون روی لباسش که نگاه های خیره دور و برش رو روش میاورد پا تند کرد و وارد ساختمان شد.
بیاهمیت به آسانسور پله هارو پشت سر هم طی کرد که با رسیدن به طبقه مد نظرش نفس حرص داری کشید.
جلوی در خونه ایستاد و دستش رو روی در کوبید و با صدایی که سعی در کنترلش داشت غرید:_جانگ هوسوک بهتره همین حالا این در کوفتی رو باز کنی تا روی سرت خرابش نکردم.
با نگرفتن جوابی گلد نسبتا محکمی توی در کوبید و فریاد زد:
_باز کن این در لعنتی رو عوضی.
باز هم سکوت بود که جوابش رو میداد! اون ها از جونشون سیر شده بودم؟
خواست مشت دیگهای توی در بکوبه که در آروم باز شد و قامت هوسوک توی در نمایان شد.
تکخند حرص داری زد و خواست پاش رو توی خونه بزاره که دست هوسوک روی سینش نشست و لب زد:_اذیتش نکن تهیونگ.. همین الان به اندازه کافی ترسیده.
چشم های به خون نشستش رو به هوسوک داد و با گرفتن یقش به دنبال خودش توی سالن کشید و با کوبیدن مشت محکمی درست وسط صورتش فریاد زد:
_ترسیده؟ باید بترسه! به چه حقی جرعت کردی بدون اینکه به من خبر بدی پاتون رو از اون خونه فاکی بیرون بزارید هاااا؟
جیهوپ با درد دستش رو روی بینیش گذاشت و نگاهش رو به تهیونگ داد که با مشت بعدی که توی صورتش نتونست تعادلش رو حفظ کنه و روی زمین پرت شد.
حقش بود... تمام کتک هایی که میخورد حقش بود، هیچکس جرعت نداشت به اموالش دست بزنه و هوسوک بدتر از همیشه جونگکوک رو با خودش برده بود.
با چشم هایی به خون نشسته بود بدون توجه به جونگکوکی که حالا از اتاق بیرون اومده بود و با ترس بهش خیره مونده بود روی جیهوپ نشست و مشت هاش رو تند تند جای جای صورتش نشوند.
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]
Romanceتهیونگ، یکی از مافیا های خطرناک کره، که برای انتقام مرگ همسرش از نخست وزیر کشور تصمیم بر دزدیدن پسرش میگیره... ولی فقط داستان مرگ همسرشه...؟! جونگکوک عاشقی که با سن کمش عشق این مرد رو توی سینه داره و با اذیت هایی که از طرفش میشه میتونه به زندگی ادا...