شیرین های من ووت فراموشتون نشه.
قرار بود دیشب آپ کنم اما واتپد بازیش گرفته بود،بازم متاسفم که نشد🤍─────•⋅•────
نگاهش رو قفل زمین و برگه افتاده روش کرد... اصلا احساس خوشایندی نداشت، اون از جونگکوک خوابیده روی تخت و این از کسایی که قصد جونش رو کرده بودن... و صد البته تک تیر اندازی که مُهره تهیونگ رو سوزونده بود و برچسب جبران روش زده بود.
نگاهش رو به جیهوپ بیخیال داد و زمزمه کرد:
_من نمیتونم بشینم و هیچکاری نکنم تا اینا با نقشه جدیدی بیان و بخوان به جونگکوک آسيب بزنن.
جیهوپ همونطور که دست هاش رو بالا میآورد گوشه ابروش رو خاروند و جواب داد:
_فکر میکنی کار کی میتونه باشه؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و لب زد:
_کار کی میتونه باشه وقتی من نزاشتم هیچکس از هویت جونگکوک باخبر بشه؟ حتی توی بیمارستان هم همه پرستار ها و دکتر ها به جز دکتر پارک جونگکوک رو با یه هویت جعلی میشناسن.
نیشخندی گوشه لب هوسوک نشست که اصلا به مزاج تهیونگ خوش نیومد، همونطور که لبخند خبیثش رو روی صورتش حفظ کرده بود سرش رو با سرگرمی تکون داد و جملهش رو تکه تکه بیان کرد:
_هیچکس.. به جز... هفت عضوِ... اصلی.
تهیونگ نگاه متعجبش رو به چشم های جیهوپ که شرارت ازشون میبارید داد که در لحظهای که فکرش رو نمیکرد جیهوپ دستش رو به سمت کلت دور کمرش برد و با بیرون کشیدنش اون رو به طرف تهیونگ نشونه گرفت... تمام افرادی که هوسوک همراه خودش اورده بود با دیدن این صحنه به سمتشون اومدن و همونطور که تفنگ هاشون جیهوپ رو نشونه گرفته بود کنار تهیونگ ایستادن.
نیشخند روی لب هوسوک پررنگتر شد و با لحن آرومی زمزمه کرد:
_فکر نمیکنی باید بیشتر حواست رو به دور و برت جمع میکردی؟
نمیفهمید اینجا چه خبره! نمیخواست که بفهمه! قدمی به هوسوک نزدیک تر شد که کلت توی دست هاش رو محکم تر توی دستش گرفت... یعنی جیهوپ بهش خیانت کرده بود؟
تکخندی زد که صداش رو دوباره شنید:_رقت انگیز شدی تهیونگ، تو نباید میزاشتی نقطه ضعفی برات به وجود بیاد.
نیشخندی پر از غم روی لب هاش نشست و با دوباره نزدیک تر شدن به هوسوک لب زد:
_تو میخواستی جونگکوک رو بکشی؟
همونطور که به چشم های خندون هوسوک نگاه میکرد صداش توی گوشش پیچید:
_اون باعث میشه مثل به احمق بنظر برسی.
احمق؟ اره تهیونگ احمق بود.. میخواست احمق باشه ولی دیگه اون اشک هارو توی چشم های جونگکوک نبینه... میخواست نابود بشه ولی دیگه نابودیه جونگکوکش رو نبینه!
جیهوپ بهش خیانت کرده بود و حالا حرف از نقطه ضعف های تهیونگ میزد... حسی که داشت غیر قابل توصیف بود، سردرگمی، عصبانیت، غم.. درد!
با حرص بلند زیر خنده زد و با خم شدنش دستش رو روی زانوهاش گذاشت... دوست هاش مثل ستون زندگیش بودن و با خیانت هوسوک حس میکرد شکسته!
قرار نبود تهیونگ از خیانتش بگذره... با فشردن پلک هاش به روی هم، حالهی گرفته روی چشم هاش رو کنار زد و با ایستادنش بلند فریاد زد:
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]
Romanceتهیونگ، یکی از مافیا های خطرناک کره، که برای انتقام مرگ همسرش از نخست وزیر کشور تصمیم بر دزدیدن پسرش میگیره... ولی فقط داستان مرگ همسرشه...؟! جونگکوک عاشقی که با سن کمش عشق این مرد رو توی سینه داره و با اذیت هایی که از طرفش میشه میتونه به زندگی ادا...