متعجب نگاهش رو جونگکوک دوخت؟ داشت باهاش شوخی میکرد؟ اون لعنت شده چطور تونسته بود با جونگکوک ارتباط بگیره و خودش متوجه نشه؟
نفس عمیقی کشید و دست مشت شدش رو روی دور شونه جونگکوک رها کرد..با صدایی که نمیشد چیزی رو ازشون خوند نگاهش رو قفل چشم های بادومی شکل جونگکوک کرد و لب زد:_از کی شروع شد؟
با ترسی که سراغش اومده بود آروم زبونش رو روی لب های خشک شدش کشید.. اگه تهیونگ از دستش عصبانی میشد چی؟ میتونست بگه صبح یا روز قبل پدرش باهاش تماس گرفته اما این ها فقط دروغ بودن و جونگکوک کسی نبود که بخواد سر همچین مسئلهای دروغ بگه.. نهایتش تهیونگ سرش داد میزد نه؟ میدونست مقصر خودشه که همچین مسئلهی مهمی رو از مرد روبهروش پنهان کرده اما جونگکوک فقط نگران بود، نگران تهیونگ که نخواد بعد از این همه سختی دوباره تمام دردهاش از اول شروع بشه.. دوباره دلشوره و نگرانی به سراغش بیاد و تمام ذهنش پر بشه از محافظت از جونگکوک، اون فقط میخواست ذهن تهیونگ برای مدت کوتاهیم که شده خالی از هر مشکلی باشه!
آروم سرش رو پایین انداخت تا به اون چشم های تیره شکل نگاه نکنه و رشته کلامش رو از دست نده:_بعد از فوت هیونا، وقتی داشتم میومدم آرامگاه.
متعجب ابرویی بالا انداخت. بهت تبریک میگم کیم تهیونگ، حتی نتونستی متوجه تماس هایی که به دوست پسرت میشه بشی. دستش رو جلو برد و با گرفتن گوشی جونگکوک اون رو توی جیبش گذاشت و وقتی چهره ناراضی جونگکوک رو دید با گذاشتن بوسهای روی پیشونیش زمزمه کرد:
_فعلا صلاح نیست از موبایلت استفاده کنی.
چند قدمی از جونگکوک فاصله گرفت که صدای ناراضیش توی فضا پیچید:
_هی کیم تهیونگ، حق نداری گوشیمو ازم بگیری!
نیشخندی روی لب های تهیونگ نشست و همونطور که به کابینت تکیه میزد با چهرهای سرگرم شده زمزمه کرد:
_اوه؟ اونوقت کی این باید یا نباید هارو مشخص میکنه؟
جونگکوک چهرهای از خود راضی به خودش گرفت و همینطور که به خودش اشاره میکرد جواب داد:
_معلومه، من!
همونطور که لبخندی روی لب هاش مینشوند با چهرهای که ناتوان به نظر میرسید دستی روی شکمش کشید و با خیس کردن لب هاش زمزمه کرد:
_باشه آقای باید یا نباید... فعلا دارم از گرسنگی میمیرم بهتره به کارت برسی.
با حالتی که انگار با حرف تهیونگ بهش برخورده بسته پاستا رو پرت کرد روی میز و با دست به سینه نشدن قدم هاش رو به سمت بیرون از آشپزخونه برداشت و میون راه جواب داد:
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]
Romanceتهیونگ، یکی از مافیا های خطرناک کره، که برای انتقام مرگ همسرش از نخست وزیر کشور تصمیم بر دزدیدن پسرش میگیره... ولی فقط داستان مرگ همسرشه...؟! جونگکوک عاشقی که با سن کمش عشق این مرد رو توی سینه داره و با اذیت هایی که از طرفش میشه میتونه به زندگی ادا...